خطبه 017-داوران ناشايست











خطبه 017-داوران ناشايست



[صفحه 136]

به نزد حق خداي فرد ذوالمنن دو تن از ديگران بيشند دشمن نخستين آنکه او را حي سبحان رها کردش به خويش از فرط عصيان به خلاق جهان گرديد عاصي شناگر شد به درياي معاصي مفاد آيه ذرهم محقق بر او شد شد برون از درگه حق ز راه مستقيم او منحرف شد ز دين و علم و ايمان منصرف شد شد او مفتون به حرف اهل بدعت ز جان و دل به شيطان کرد بيعت ز دين مردم او خواهد بکاهد خلايق را همي در فتنه خواهد هدايت را فکنده از پس سر شده هادي به راه فتنه و شر ره پيشينيان را داده از دست بکفر آيندگان را کرده پا بست گروگان خطاي خود مه و سال گناه ديگران را نيز حمال دوم مردي که از ناداني و جهل شده مرکز براي جمع نااهل به دور خويش جمع آورده جمعي چنان پروانگان بر گرد شمعي وليکن بر خلاف شمع سوزان کشد پروانگان را سوي نيران نمود آن جمع نادان بهر خود رام که صيد خويش سازد مردم عام به کار خلق او دارد دخالت براي خويش کرده خلق آلت زند لاف و دم از پاکيزگيها خودش غرق است در آلودگيها يکي جاهل که بر خلق است ظالم عوام‏الناس پندارندش عالم به هر مشکل به سويش روي آرند برونش از خانه و مشکوي آرند نباشد چون بحل مشکلش راه کند خلق خدا را خوار و گمراه مکدر

آبها را از تباهي کند تا افتدش در چنگ ماهي چو صبح آيد بود اندر پي زر شبانگه بهر زر جانش مکدر زده تکيه به اورنگ قضاوت چو ميش آن گرگ پرکين و عداوت شده بر مشکلات خلق ضامن به ظاهر ليک از او کس نيست آمن قضايا را به راي خويش تفسير ز سوء راي نيک آرد به تقرير ز هر مالي براي او نصيبي است هميشه در پي مردم‏فريبي است يکي تاري بسان عنکبوتان تنيده تا عوام افتند در آن کند احکام را هر دم مجدد به حکم خويش خود مانده مردد نمي‏داند که آرائش خطا هست و يا آنکه صحيح است و بجا هست صواب ار رفته ترسد از خطايش خطا گر گفته بشمارد به جايش اگر پرسد از او مردي مسائل شود حيران به فتواي رسائل ز ناداني خطايش هست بسيار که هر دم مي‏شود صد بار تکرار سئوال از وي بدون لا و لن نيست جوابش هيچ يک دندان‏شکن نيست ندارد بهره چون از علم و دانش شود الکن گه گفتن زبانش گياه خشک روز باد و طوفان ز باد تند چون گردد پريشان چنين از هم روايتها بپاشد که بر تاويلشان عالم نباشد به حق سوگند اين کس نيست دانا ندارد مايه و نبود توانا مقامي را بدو کردند تفويض که شد جانش هدف بر طعن و تعريض به جاي عالمان او تکيه زد سهل مکان بگزيد جاي اهل نااهل هر آن مطلب که بر وي نيست

آسان به جاي پرسش آن را کرد پنهان به پشت سر نمي‏داند کسي هست هزاران دانشي‏تر ز و بسي هست تمامي را سوي او درفراز است به کار وي هزاران ديده باز است اگر امري بر او تار است و تاريک ز دانستنش سخت است و باريک به جاي آنکه آن مشکل کند حل ز نادانيش بگذارد معطل چه اشخاصي که او بيچاره کرده چه افراد از وطن آواره کرده ز بس صادر نمود از جور فرمان ز بس بربود ميراث فراوان ز ظلمش خون ناحق مي‏زند داد همان ميراث از دستش به فرياد شکايت مي‏برم در پيش يزدان مگر درد دلم آرم به درمان ز دست زمره پست اراذل که بي ادراک و فهم استند و جاهل که پاي اسب دانش پي نمودند به بي‏علمي جهان را طي نمودند متاعي نزدشان مانند قرآن نباشد کاسد و بيقدر و ارزان چو احوالات خود در آن بخوانند وخامتهاي وضع خود بدانند کلام الله آن بشکسته دستان بيندازند از کف همچو مستان و گر بر طبق ميل و آرزوشان شود تفسير آن آيات ذيشان متاعي بس رواج و ارجمند است که دلهاشان به هر سطريش بند است نظر بر منکر از معروف دارند همه معروف را منکر شمارند نباشد بيمشان از نار يزدان نه دين دارند و ني ايمان به قرآن


صفحه 136.