خطبه 178-پاسخ به ذعلب يماني











خطبه 178-پاسخ به ذعلب يماني



[صفحه 9]

امير مومنان را گفت ذعلب که اي سر حلقه عشاق طالب چسان معشوقه خود را بديدي نقاب روي او را چون دريدي چسان در بزم انسش جاي کردي چسان مستانه هوي و هاي کردي چسان در حلقه زلفش زدي دست چسان از باده حسنش شدي مست بگو چون در گريبانش زدي چنگ در آغوشش کشيدي گو چسان تنگ بگفت از ديده دلدار است پنهان و را ديدم به چشم عقل و ايمان بچشم سر اگر نتوانش ديدن بچشم دل توان بر وي رسيدن بدان اين را که آن معشوق منظور ز خيل عاشقان نبود دمي دور و حال اينکه وصلش نيست حاصل بمحجوران دلخون است واصل بدون فکر باشد در تکلم دهان از تنگيش از ديده‏ها گم بدون همت از روي اراده تمامي بستگيها را گشاده بدون رنج مخلوق آفريده کمک از ساير اعضا نديده چو بو در گل نهان و نيست پنهان چو جان در جسم پنهان و نمايان بزرگ و بر ستمها نيست موصوف به عدل و رافت و مهر است معروف بدون ديده ظاهر بصير است بدون قلب در باطن خبير است رخش از ديده احساس پاک است دلش پرمهر و بر ما سوزناک است به نزدش آفرينش بندگانند بزرگان پيش وي افتادگانند ز بيم نقمتش دلها بتاب است جگر در اضظراب و زهره آب است


صفحه 9.