خطبه 177-در صفات خداوند











خطبه 177-در صفات خداوند



[صفحه 5]

به روز اول امر خلافت که حق از بعد غصب و نقص و آفت بجا و مرکز خود باز گرديد شه دين اين گهر از لعل پاشيد خدا هر دم به هر کاريست انباز ندارد کارش از کار دگر باز تمامي کارها نزدش مساويست هزاران کار نزدش جز يکي نيست زمان هر قدر تغيير و تبدل پذيرد اندر او ندهد تحول ببر او را مکان و جا و مرکز نه بگرفت و نگيرد نيز هرگز که او خود خالق جا و مکانها است بري ذاتش ز تغيير زمانها است زبان را نيست يارا لب گشودن چنانکه هست نتوانش ستودن شمار قطره‏هاي آب دريا عداد اختران چرخ اعلا ز هر خاکي که باد آن را پراکند هوا را از غبار و گرد آکند به روي سنگها جنبيدن مور ز حال حشره اندر شام ديجور ز هر شاخي که برگش در فتادن ز هر ديده که دزديده گشادن ز هر نيت که هر کس کرد در دل ز هر کار ار که آسان يا که مشکل تمامي را خدا دانا و بيناست مقال خلق را بي گوش شنوا است جز او نبود خدايي من گواهم خود او داده نشان اين نيک را هم برايش نيست عدل و قرن و مانند تمامي ماسوي الله خلق آنند بحق حق بگرد شک و ترديد دل پاکيزه‏ام هرگز نگرديد بدين او نخواهم بود کافر بخلقتهاش قلبم نيست منکر بود پاکيزه و پاک اين شهادت ز روي قلب صاف است و ارادت يقين

من بدان همراه و خالص وزآن ميزان گران و نيست ناقص به سوي اين گواهي هر که را رو است بلي سنگين ز اعمالش ترازو است محمد بنده و بر وي رسول است رسالاتش بخلق از وي قبول است خود او را برگزيده از خلايق و ز او مشروح دين گشت و حقايق به الطاف نکويش داشت مخصوص پي دينش چو بنياني است مرصوص برو پوشانده برد اصطفي را و ز او بزدوده کوري و عمي را از او راه هدايت گشت روشن ز دينش تيه کفر آمد چو گلشن

[صفحه 6]

هر آنکس بر جهان شد آرزومند جهان از بيخ بنيادش برافکند بزرق و برق چون بردش دل از دست بعشق مال خرم خاطرش خست برد از جان وي آسودگيها بدو روي آورد آلودگيها به مالش هر کسي گرديد طالب جهان چون گرگ بر وي گشت غالب به چنگ تيز سويش کرد آهنگ کشانيدش برون آن مال از چنگ بحق سوگند هرگز قرن نقمت نشد قومي که بد در خصب نعمت جز آن موقع که چنگ اندر گناهان زدند آن مردم گمکرده را هان قدم اندر ره کج چون نهادند ستم را در به روي خود گشادند و گر نه بندگان را حق گرفتار نسازد از ستم نبود ستمکار چو جام عيششان شد صرف مستي بدل دين شد به شرک و بت پرستي خدا بگرفت از آنان نعم را مبدل ساخت بر نعمت نقم را نشان خشم حق مردم چو ديدند بحق گر از حقيقت بگرويدند ز صدق نيت و با قلب مشتاق شوندي جانب خلاق آفاق لرد الله عليهم کل شارد و قد اصلح لهم من کل فاسد به جوها آب رفته بازگردد بديها با خوشي دمساز گردد چو آن اخلاق بد بدهند تغيير دهد تغيير نقمت دست تقدير چو شد خوي و روششان پاک و نيکو بر آنان نيکوئيها آورد رو دل من بر شما زان بيمناک است که بينم رويتان سوي هلاک است از آن ترسم که پاکيزه فطرت شود بد همچنان ايام فترت تمامي دست برداريد از

دين شود کم از ميانتان حق و آئين زماني بر شما چون باد بگذشت که دلها از حقيقت منحرف گشت ز اهل البيت دامن در کشيدند بسوي ديگران از جان دويدند در آن دم مردمان غير محمود شما بوديد و نزدم پست و مردود اگر زنگ خلاف از جان زداييد ز کجراهي به راه راست آييد نباشد دور کز صحراي سختي شويد اندر به شهر نيکبختي مرا بر عهده غير از سعي و کوشش نباشد چيز و کردم جهد و جوشش که بدهمتان نشان راه خدا را به راه حق مگر آرم شما را اگر خواهم کشم سرپوش ز اسرار عيان سازم شما را کار و کردار توانم کرد ليکن عفو و اغماض به است از انتقام و خشم و اعراض بيامرزد خدا آنچه گذشته است ببخشد هر گنه بر ما نوشته است


صفحه 5، 6.