خطبه 169-چون به بصره نزديك شد











خطبه 169-چون به بصره نزديک شد



[صفحه 170]

به بصره چونکه سلطان حجازي بشد نزديک بهر ترکتازي بعنوان تفحص اهل بصره فرستادند شخصي نزد آن شه که تا گردد حقيقت را خبر دار ز عزم شاهشان بنمايد اخبار بدانند آنکه بر جنگ است جازم و يا بر شبهه ميباشد ملازم چنان از چهر مقصد پرده برداشت شه دين که بجا شک هيچ نگذاشت بطوري ساخت مطلب را مبرهن که قلبش شد چنان آئينه روشن بر او بطلان ياران حميراء حقانيت خود کرد پيدا حقيقت را برويش باب بگشود پس آنگه شاه با آن مرد فرمود کنون که کرد حق چهره‏گشائي چو خوش باشد به من بيعت نمائي بگفتا من رسالت چونکه کردم ز نزد قوم بايد بازگردم شوم از نيک و از بدشان مشاور هر آن امري کز ايشان گشت ظاهر همان را جملگي اجرا نمايم اگر بيعت همه يکجا نمايم در درج گهر را شاه بگشاد مثالي ساده زد فرمودش ارشاد که آنان که بعنوان رسالت تو را کردند سوي من دلالت فرستندت اگر در سرزميني که پر آب و گيا جائي گزيني که آنها از گياه و ماء بارد شوندي بهرور گردند وارد چنين جائي تو چون پيدا نمودي سوي آنان ز شادي پر گشودي نمودي زان گياه و آب اخبار نمودندت خلاف امر و آزار بدشتي خشک بنمودند منزل ز ناداني شکستندت همه دل چو خواهي کرد تو از آن ميانه به آ

نان يار خواهي بود يا نه بگفتا من تمامي واگذارم بسوي دشت خرم ره سپارم شهش گفتا کنون در آن چمنزار که آب دين در انهارش پديدار به بستاني که شاخ علم خرم درختش با گل توحيد همدم مصفاچشمه حقش به باطل نيالوده چنان سيلاب با گل ز عشق حق درون لاله پرداغ بچشم باغبانش کحل ما زاغ مکانت حاليا اين بوستان است تفرج کن کت افسرده روان است برآر از آستين بر بيعتم دست که آئينه دلت از شبهه‏ها رست بذات حق قسم آن مرد دين خورد که شاه از اين سخن شک از دلم برد چنان ديدم به من حجت تمام است که از پيش و هم از پس بسته گام است بدست دست حق پس دست سودم بوي از صدق دل بيعت نمودم به نزد شه کسي کاو بار بگشود رضي گويد کليب جرمي بود


صفحه 170.