خطبه 168-هنگام حركت به بصره











خطبه 168-هنگام حرکت به بصره



[صفحه 166]

چو اصحاب جمل بر بصره آهنگ نمودند از پي خونريزي و جنگ ز تنگ شکر اين گوهر برافشاند خطيب روزگار اين خطبه را خواند خدا چون نقشه اسلام را ريخت رسول خود محمد را برانگيخت کتابي را بدستش داد گويا بگيتي کرد دينش را هويدا هر آن کس رفت از آن راه الهي کنار افتاد در تيه تباهي و گر کس جست راه رستگاري خدا تا منزل او را کرد ياري هر آن شبهه که در دين کشته ابداع بهر قسمي ز اقسام و ز انواع همه آن مشبهات از مهلکانند نپندارد کسي کز منجيانند هر آن کس کاندر آنها پا گذارد برون جز از جهنم سر نيارد و گر کس را خدا باشد نگهدار بود ناجي بهالک نيستش کار بدين حق هر آن کس کو امام است شما را طاعتش واجب تمام است همه دستور او قابل به اجرا است نگهدارنده امر دو دنيا است پس امرش دون اکراه و شناعت کنيدي پيروان از جان اطاعت بحق سوگند اگر طاعت نياريد همه نشنيده فرمانش شماريد خداوند جهان اين ملک و سلطان کز اسلام و شما را مفخر است آن بطوري از شما سازد جدايش که نبود بازگشتي از برايش بني‏عباسيان آن را تصاحب کنند و بر ستمهاتان تعاقب پس آن به تا که استقلال داريد سر اندر طاعت يزدان سپاريد نکو دانيد قدر اين نيک نعمت مبادا که بدل گرد

د به نقمت سپاس آريد و ننمائيد کفران که کفرانتان کند روزي پشيمان رود از دستتان اين ملک و کشور کند بيگانه دلهاتان پرآواز سوي ناموس کشور دست يازند به پيش خود شما را برده سازند عزيزانتان بسي بينند خواري بمظلومان نه کس در غمگساري به پيش ديده ناموس و مادر برند عباسيان از جسمتان سر بفرمان خدا بايست بستن دل و زين جور و زين آزار رستن بلي هر ملتي که اسب ستم تاخت به نافرماني حق پرچم برافراخت سر از احکام قرآني بپيچيد ذليل اندر کف کفار گرديد رود ز و ملک و استقلال بر باد برد بيگانه‏اش بر چرخ فرياد

[صفحه 168]

چو اصحاب جمل از رشک و ريمن درون دارند پر از کينه من خلافت را به من ديدن نياراند بهم زين روي نزديکند و يارند ولي بر نقض پيمانشان شکيبا شوم تا موقعي که در شماها نگرديده است پيدا اختلافي همه داريد با هم ائتلافي وليکن گر بسوي اهل باطل ببينم قلبتان گرديده مايل مبدل از شما هر عزم و چستي به راه حق شده بر ضعف و سستي تحمل کاسه‏اش لبريز گردد سخن با نيش تيغ تيز گردد براي آنکه گر اين قوم طاغي که بر احکام اسلامند ياغي اگر که راي سست خود بفرجام دهند انجام و آرندش به اتمام زنند اين خشت را بر پايه کج به ميل خود عمل آرند از لج نظام مسلمين را رشته پاره شود مسدود گردد راه چاره جز اين نبود که اين اشخاص نادان جهان را بهر آن باشند خواهان که با آن کس که حق داده جهانش حسودند و برشگ و خصم جانش لذا از اسلام هر حکم است و قانون ز سوئراي خود خواهند وارون خلافت را ز مرکز کنده خواهند نظام ملک را پر کنده خواهند وليکن من بياري خداوند ز باغ شرع خواهم خار را کند سمند عدل را بر مي‏جهانم بجاهر خود سري را مي‏نشانم يکي حق از شما باشد بگردن مرا کان حق ادا بايست کردن عمل آن حق به دستورات داور بود و ز سنت پاک پيمبر بحق حق ز جان بنم

ودن اقدام بلند از حق و از دين ساختن نام شما تا جانب حق راه يابيد ز دستورات حق سر برنتابيد مکان گيريد اندر گلشن حق کند در قلبتان جا حق مطلق اگر اين حق ادا کردن توانم بحق حق ديگر آسوده جانم


صفحه 166، 168.