خطبه 165-تحريض به الفت با يكديگر











خطبه 165-تحريض به الفت با يکديگر



[صفحه 151]

ببايست اقتداي بر بزرگان نمانيد از دل و جان کوچکانتان بهر راهي که عالم پا گذارد سزد جاهل همان ره در سپارد بزرگان کوچکان را بي‏تواني ببايد که نمودن مهرباني نگهدارندشان در گاه و بيگاه ز گمراهي و رفتن در چه از راه نمي‏باشد شما چون قوم جاهل بباشيد و به جور و کبر مايل که آنان مردمي زشت و کج‏آئين ببودند و بدون مذهب و دين نبگزيدند دين از روي دانش نه در حق از خرد کردند کاوش همانطوري که با تخم پرنده شود مخلوط گر بيضه گزنده نه بتوان تخم افعي بازجستن نه تخم مرغ را بتوان شکستن شکست بيضه مرغي گناه است وليک از تخم افعي جان تباه است ز هم تشخيص آن دو هست مشکل نگردد تخم مار کرزه حاصل بجا گر تخم افعي کس گذارد سيه افعي از آن بيرون سر آرد چنين بودند آن قوم ستمکار و ز آنان ديد نيکويان بس آزار نه مانع ميشدي از کارشان جنگ نه سود از صلحشان بودي فرا چنگ ز خصميشان غبار کين نه بزدود بگمراهيشان سازش سبب بود مرام و دابشان بد شرک و مستي همه سرگرم در آتش پرستي تمامي از حقيقت گشته بيزار نکردي حرف حق درگوششان کار نبد ممکن که گرداند از کجي راست نيارستي کسي از کفرشان کاست

[صفحه 154]

مسلمانان که با هم بوده مانوس پس از الفت ز هم گردند مايوس رها سازند رسم و پيشه خويش جدا گردند ز اصل و ريشه خويش امام خويشتن را وا گذارند زماني چند ز او يادي نيارند ولي ديري نپايد که پشيمان شوند و بعد از آن جمعي از ايشان ز دنبال امامان راه گيرند بجان دستور هر يکشان پذيراند روان آن پيشوا از پيش چون ماه ز پي چون اختران ايشان بهمراه خداوند جهان از مهر و رافت چنان محکم کندشان بند الفت چنانکه ابرها در فصل پائيز شوند آنان چنين نزديک هم نيز بني‏اميه روزي سخت در پيش از آنان داشته دلشان شود ريش چو جمع آيند از هر ريشه و اصل سحاب‏آسا بهم کردند چون وصل دري يزدان گشايد سيل‏آسا ز جا خيزاند و گردندي مهيا بقدري سيلشان تند است و انبوه که هر قله است و هر دشت است و هر کوه ره جريان آن سيل گران‏بار نبندد بل شوندي نرم و هموار پس آن سيل مهيب و تند ساري شود در دره‏ها چون چشکه جاري ز ظلم و جور هر جا خار و خاشاک شده سرسبز پاکش سازد از خاک ز دست ظالمان مست و سرکش بگيرد حق اقوام ستمکش گروهي را ز جاي خود براند بجاشان قوم ديگر مي‏نشاند بنوعباس پرچم برفرازند ز کينه بر بني‏اميه تازند سزا بدهندشان جور و تعسف کنند اموال

و دولتشان تصرف بني‏مروان پس از آن ملک و شوکت پس از آن سلطه سطوتها و قدرت چنانکه دنبه در آتش گدازد چنان کارش بني‏عباس سازد بچرخ از ملک آنان ميرود دود بسان گرد ميگردند نابود

[صفحه 155]

شما گر حق نمي‏کرديد مخذول به باطل هم نمي‏گشتيد مشغول معاويه کشيدي از شما دست طمع در جانتان هرگز نمي‏بست کسي که قلبش از کفر است تيره نمي‏شد بر شما يکباره چيزه کشيده دستتان از ياري من دراز آمد بسرتان دست دشمن بسان قوم موسائي گرفتار به تيه جهل گرديدند يکبار بجان من که سوگندي سترک است کز اين پس رنج و اندهتان بزرگست جهودان گر به تيه جهل چهل سال روان بودند اندر زشت تر حال شما در تيه حيراني فزون‏تر از آنانيد تا چندين برابر نگردد قائم ما تا که پيدا نخواهد صبح شد آن شام يلدا


صفحه 151، 154، 155.