خطبه 157-پيامبر و قرآن











خطبه 157-پيامبر و قرآن



[صفحه 76]

رسول خويش را از رافت و داد خداوند جهان روزي فرستاد که از پيغمبران در دهر فاني نه نامي بد بجا و ني نشاني بشر گمراه گشته از ره دين ز غفلت رفته اندر خواب سنگين ز احکام الهي پي شکسته در رشد و هدا بر خلق بسته در اين موقع محمد گشت مامور که سوي حق بخواند خلق مغرور به دستش آيتي روشن چو قرآن که از هر آيتش شمسي درخشان ز حق تا کهنگي سازد همه نو شد او از پيش و خلقش جمله پيرو همين قرآن که اکنون در ميان است بدون نقص و بيش کم همان است از او خواهيد تا قرآن کماهي بگويد بهرتان حکم الهي و حال آنکه حکم حق مبرهن نگردد بي‏مبين زان معين بود قرآن کلام الله صادق منم ليکن کلام الله ناطق چون من درج دهان را برگشايم هر آن کو هر در آن ظاهر نمايم بگيرم پرده از راز و حقايق بيان سازم همه در دقايق هر آن علمي ز کان و ما يکون است برون نبود از اين قرآن درونست دواي درد بي‏درمانتان است شفاي زخم قلب و جانتان است از آن نظم شماها بر قرار است و ز آن کاخ ديانت استوار است از آن بيمارها يابند بهبود بشر در دو جهان گيرد از آن سود خنک آنکس که آن بر کار بندد بگاه گريه تا چشمش بخندد

[صفحه 79]

بني‏اميه آن قوم ستمکار به مردم مي‏کنند آزار بسيار به بلدان خانه خشتين نماند به صحرا چادري پشمين نماند فرو گيرد جز آنکه ظلم آنان مر آنجا را و سازد پاک ويران به دلها بار رنج و درد و اندوه شود وارد از آنان همچنان کوه در آن هنگام اندر چرخ دائر نماند عاذر و در ارض ناصر نه کس از ظلم آنان رستگار است به مظلومان نه کس عون است و يار است وليکن اين ستمکاري آنان به مردم نيست جز در پرتو آن که غير اهل وارد از جلافت شما کرديد در امر خلافت شد اين سرچشمه بهر ديگري صاف دو چشم آب يار از اشگ نمناک ورا در غير مورد جاي داديد به من ابواب مکر و کين گشاديد ولي زودا کشد يزدان داور ز هر کس که نموده ظلم کيفر کشد از خوردني با خوردنيها به آشاميدن آشاميدنيها اگر نوشيده نوش او را دهدنيش ز طعم تلخ صبرش دل کند ريش لباس خوف را سازد شعارش ز تيغ‏تيز اندر تن و ثارش خلاصه نعمتش مد غم به نقمت شود با خواري آن خيلا و نخوت کند شاديش را با رنج مقرون به زشتيها شود خوبيش مشحون همه اينها که گفتم سهم دنيا است عذاب آخرت شان هم مهيا است براي آنکه زير بار عصيان همه چون چارپايانند اينان زمام عقل از کف مي‏رهانند به دوش خود گنه را مي‏کشانند

پي تاکيد مطلب با خداوند دو دفعه ميخورم بر صدق سوگند بني‏اميه اين قوم کج‏آئين کز آنان سست مي‏باشد پي دين چو آنکو خلط را از سينه افکند خلافت را چنان از دست بدهند همي تا از پس شمس دلفروز درآيد ماه و شب گردد پس از روز دگر از جام آن آبي ننوشند لباسي از قماش آن نپوشند نگردد طعمه‏شان ز آن لقمه نان شود کوتاهشان دستان از اين خوان بني‏عباسيان اين قوم نسناس ز هم دندشان مانند کرباس


صفحه 76، 79.