خطبه 154-در آفرينش خفاش











خطبه 154-در آفرينش خفاش



[صفحه 49]

سپاس آمد خدائي را سزاوار که از اسرار هست او پرده بردار ز درک ذات او اوصاف عاجز خردها را جلالش گشته حاجز ندارد عقلها راهي به سويش نيارد چشم جان ديدار رويش دو صد سال ار در اين ره کس شتابد دهي از کشورش را درنيابد خدائي پادشاهي بر حق و راست که چون خورشيد از هر ذره پيدا است هويداتر از آنکه ديدگانش ببيند هست والاتر مکانش ندارد تاب انوار جمالش که چشم سر ببيند چون هلالش خردها سوي ذاتش ره ندارند که تشبيهي از او در ذهن آرند نه در اوهام از او نقشي ممثل نه در افکار از او شکلي مشکل بدون نقشه او نقشي کشيده به بي‏نقشي خلايق آفريده نه کس بودش در اين خلقت مشاور نه از بهرش معين و يار و ياور ز امرش کار خلقت يافت اتمام ز حکمي آمد آغازش به انجام به پايش آفرينش سر نهادند بفرمانش ز جان و دل ستادند نه کس را زهره تا با وي ستيزد ورا ستيزد بيفتد برنخيزد يکي از جمله مصنوع لطيفش شگفت‏انگيز مخلوق شريفش که از راز شگفتني سر گشاده نشان بر ما ز حکمتهاش داده

[صفحه 50]

بود اين خلقت مرموز (خفاش) که اکنون راز آنان مي‏شود فاش ز خاور شمس چون رخ مي‏نمايد ز نورش ديده هر چيزي گشايد شود ز آن ديده شبپرگان تار بود اين نور بر خفاشها نار بعکس آن ز شب ظلمات مبهم کز آن سرزندگان را ديده بر هم از آنان مينمايد ديده روشن درونشان مي‏شود خرم چو گلشن نظر بنما يکي در چشم شب کور که چون تار است و نابينا است از نور نيارد کردن از خور استضائت چو از ظلمت ز نور اندر برائت بروز از روزي او را دست کوتاه برزقش نيست اندر روشني راه ز نور شمس‏شان دلها است خسته بروهاشان دراز هر راه بسته چو تابد نور خورشيد درخشان شوند از بيم جان در لانه پنهان دو پلک ديده را بر هم گذارند که بر نظاره کردن ره ندارند به گاه روشني در روز کورند به شب بينا بسان ما ز نورند چراغ و شمعشان تاريکي شب بسود و زرق در شب جسته مطلب سوي روزي به شبها در مسيرند که نابينا به روز و شب بصيرند بود هر قدر تاريکي فزونتر شود شبپره‏گان را ديده انور ولي خورشيد چون از روي تابان نقاب افکند و روز آمد نمايان درون لانه (ضب و) (سوسک) (و مار) ز نور شمس آمد بهره‏بردار کشند آن پلکها بر روي ديده که سخت از نورشان دلها رميده بهر چه شب به چنگ آورده دان

ه کنندي اکتفا در آشيانه منزه پس خداوند و مبرا است که خفاشان خلاف مرغها خواست که از انوار خور روزاند در تب وسيله زندگاني کردشان شب پي پروازشان بالي فراهم ز گوشت جسمشان فرمود و محکم دو پرشان چون دو نرمه گوش انسان بود نرم و بدون بند و ستخوان که با آنها به شب دارند پرواز به حاجتهاي خويش آيند انباز يکي اندر رگ پرشان نظر کن نظر از فکر در آن بال و پر کن که آن پرها نه سستند و نه سنگين ز روي قاعده هست و به آئين نگردد موقع پرواز پاره نه مانع از پريدنشان هماره به آنان بچه‏شان چسبيده باشند به طيران يا که خوش خسبيده باشند چو مادرشان نشيند مي‏نشينند چو ميپرد پريدن مي‏گزينند جدا هرگز نگردندي ز مادر جز آن دم که قويشان مي‏شود پر زيان و سود خود را مي‏شناسند به ياران يار و از دشمن هراسند منزه ذات پاک حق تعالي است که دون نقشه اين سان نقشه آراست ز ديگر صانعيش اندازه در دست نبود اين نقش بي‏پرگار دربست به هستي هستي او از مرحمت داد خلايق را ز حکمت کرد ايجاد


صفحه 49، 50.