خطبه 148-درباره اهل بصره











خطبه 148-درباره اهل بصره



[صفحه 245]

زبير طلحه هر يک از جلافت براي خويش خواهند اين خلافت حکومت را به خود اميدوارند به دل هرگز غم هم را ندارند مر اين خواهد که آن يک را زند گول خود آن يک بيند اندر امر مشمول شدند از جام حب جاه سرمست نيفکندند در حبل خدا دست به سوي حق نگرديدند نزديک روان در راه باطل روز و شب ليک براي يار خود هر يک به سينه نهان کرده است از نيرنگ کينه بزودي پرده را از روي اين کار کشد آن کينه را سازد نمودار به جنگ آن اين يکي را کشته خواهد بخاک آن اين يکي آغشته خواهد بحق سوگند آن چيزي که خواهند اگر جويند و بر آن دست يابند هم آن خواهد که گيرد زين يکي جان هم اين شادان گر آن شد خور دوران کنون خيل ستمکار از شئامت چنان نخل جفا افراخت قامت پي پيکار ما هم گشته حاضر دفاع امر را هستيم ناظر الا آنانکه مرد کارزارند طلبکار ثواب از کردگارند بريد از من خبر تا هر کجايند بزودي اندر اين ميدان بيايند فشارند اندر اين ره پاي همت که روشن گشت امر شرع و سنت به دور زندگانيشان پيمبر نمود اخبار که قوم ستمگر به جنگ و کين من بر پاي خيزند بسي خونها که اندر بصره ريزند مسلمانان براي رستگاري به من بايست بنمايند ياري به دست خويش گمراه از ضلالت ب

هانه دارد و جسته است علت هر آن بدعهد کو پيمان‏شکن شد يکي فتنه ز دينش راهزن شد کنون اينان در اين پيکار و ميدان ز من جويند خون و کين عثمان ز بار عهد خالي کرده شانه بکف دارند از آن خون بهانه به سوي بصريان آورده يورش فکنده در ميان خلق شورش وليکن من به حق ذات يزدان کزو برپاست عرش و چرخ گردان نخواهم بود چون آن شخص کاهل که رايش سست و سنگينش بود دل نشيند تا خبر آرنده آگاه ورا سازد ز مرگ و قتل جانکاه به ختم وقعه چون شد امر دائر به نزد شخص گريان گردد حاضر منم آن کس که پيش از چاشت ناهار ز همت بشکنم بر خصم خونخوار به پيش از آنکه او آماده جنگ شود سازم ز خونش خاک گلرنگ زبير و طلحه تا کردند نهضت بسوي فتنه و آشوب رکضت اساس جنگ را در بصره چيدند رياست را بسي زحمت کشيدند ز رنج خويشتن بهره نبرده ز شاخ فعل خود ميوه نخورده قتيل و خوار در خاک اوفتادند به بي‏ديني به دوزخ رخ نهادند براي ديگران گر چاه کندند به پاي خود در آن خود را فکندند


صفحه 245.