خطبه 147-در هدف از بعثت











خطبه 147-در هدف از بعثت



[صفحه 234]

چو اندر جاهليت بت پرستي بشر را بد شعار و شرک و مستي محمد را خدا برحق برانگيخت سرستش را به نور لطف آميخت که خلق از بت پرستي وا رهاند ز شيطان سوي يزدانشان کشاند وسيلت را به دستش داد قرآن کز آن بر محکم و ستوار بنيان خدا را تا کند بر خلق ظاهر بدان آيات نوراني و باهر که مردم از پس حق ناشناسي شناسند و گذارندش سپاسي بشر از بعد چندين قرن انکار به هوش آيد گرايد سوي اقرار کسي که بوده منکر بر وجودش شود خود معتقد بر هست و بودش بدين منظور ذات حي والا ز قدرت کرد در قرآن تجلي نقاب عزت از صورت فرو هشت در آن شرحي ز سطوتهاش بنوشت رخ زيباي خود را داشت منظور ولي بينندگان را چشم از او دور دهد تا خلق را از خويش تخويف نمود از سخت گيريهاش تعريف ز اقوام گذشته داد توضيح بليتهاي آنان کرد تشريح که آنان چون ز حکمم سر کشيدند ز خشمم چون سزاي خويش ديدند چسان آثارشان رفت از ميانه چسان گمگشتشان نام و نشانه درو چون کرد آنان را مصيبات چسان گشتند نابود از بليات بشر شايد که آن آيات خواند وظيفه خويشتن را نيک داند ز آثار گذشته پند گيرد و ز آن آئينه‏ها عکسي پذيرد

[صفحه 237]

الا زودا که بعد از من پديدار زماني بر شما گردد پر آزار که از حق چيزي اندر آن نهانتر نباشد هم ز باطل پيش و اظهر دروغ بر رسول و بر خداوند بود شيرين بکام خلق و چون قند سخن چون اندر آن وقت و زمانه رود ز اعمال قرآن از ميانه متاعي سخت بي‏ارج و کساد است که مايل طبع آنان بر فساد است وليک از موضعش چون گشت تحريف نمودندش به ميل خويش تصحيف رواج از او است آن هنگام بازار و ز آن باشند هر يک بهره‏بردار چو از قرآن شود وارون معاني در آن با هم کنند آنگه بتاني در آن دوران نه از معروف بدتر بود چيزي و ني بهتر ز منکر بديها جاي نيکيها نشينند نکوئيها ره زشتي گزينند بقرآن آن کسان که بوده حامل بدان مامور و بر احکامش عامل کذاردند از کف آن را مست و مدهوش کند از خاطرش حافظ فراموش در اين دوران از آن بس کارزار است ز اهلش تيره روي روزگار است نباشند اين دو بين خلق منظور بچشم مردمان منفور و هم دور شوند آن دم ز بس رنج و متاعب بهم نزديک همچون دو مصاحب روند از شهرها هر دو به بيرون مسافروار اندر دشت و هامون نمي‏يابند ماواو و پناهي نه بر آن دو دهد کس جايگاهي در آن روز اکثر مردم منافق به آن دو نيست کس يار و موافق ز بس در نزد

مردم خوار و پستند نمي‏باشند با آنان و هستند براي آنکه در يکجا هدايت نگردد جمع باغي و غوايت نگردد چون به هم داخل بد و نيک ز هم دوراند اگر هستند نزديک در آن دوران به دوري کردن از هم خلايق جمعشان باشد فراهم نموده پشت بر قرآن و اسلام ز پيش خويش بتراشند احکام تو گوئي پيشوا آنان بقرآن همه هستند ني قرآن به آنان به محو دين همه دارند اجماع بسا بدعت که بنمايند ابداع ز قرآن نيست آن موقع جز اسمي عيان از آن نباشد غير رسمي شود تجديد از آن خط و مکتوب عمل گردد بدل بر جلد زرکوب شده پامال قانون الهي ولي زيبا است خط چندانکه خواهي بدان اين خودسري و خويش رائي به احکام حق اين بي‏اعتنائي نباشد خاص بر اهل و زماني کني تصديق چون تاريخ خواني که بوده است اين چنين از دور پيشين به نيکويان ستم شد پيش از اين پيمبرها بسي ديدند زحمت به آنان بسته شد بس کذب و تهمت ز حکم حق بر آنان چون گشادند در آن را کذب و فريه نام دادند به نيکان جملگي در کين و پرخاش نکوئيشان بدي دادند پاداش ز جام آرزو بودند مدهوش اجلها کرده از خاطر فراموش که ناگه دور مستيشان سرآمد اجلشان گرگ وار از در درآمد بر آنان حمله‏ور شد مرگ مستور که دست معذرت باشد از آن دور نه عذر

و پوزش از کس مي‏پذيرد نه با توبت کسي را دست گيرد کس از چنگ مصيباتش نرسته از او لذات اندر هم شکسته فرود آمد به محتنهاي بسيار نمود از طاغيان نابود آثار

[صفحه 241]

هر آن مردي که از نزد خداوند شود با گوش دل جوينده پند ره حق ميشود بر وي محقق بکار خير مي‏گردد موفق ز گفتارش وگر جويد هدايت برون مي‏گردد از تيه غوايت شود او رهرو محکمترين راه بيارامد به حصن لطف الله به عيش و راحتي همپايه گردد رفيق حق بدو همسايه گردد شود شادان و ايمن در پناهش به روز حشر هم بخشد گناهش وليک آن کس که شد دشمن به يزدان دل اندر سينه‏اش باشد هراسان چو سر برتافت او از شرع و از دين نباشد حق بدو جز بر سر کين بزرگي خدا را هر که بشناخت هواي سرکشي از سر بينداخت به درگاه جلال وي هميشه فروتن شد تواضع کرد پيشه که آن افتادگي خود سربلنديست مقام رفعت است و ارجمنديست کسي که حد قدرتهاي يزدان بدانست و نمود اين نکته اذعان که هست از ماسوي الله ذات داور به قدرت و ز توانائي فزون‏تر چنين کس خواهد ار سالم بپايد ببايد سر به درگاهش بسايد به جان و دل پذيرد زو فرامين به دستورش کند کار و قوانين چو شخص تندرستي کز (جريدار) و يا مانند آن سالم ز بيمار که آن يک سخت از اين در فرار است و يا اين يک از آن دور و کنار است چنين از حق عزيزان رخ نتابيد مگر از حق جزاو و بهره يابيد بدانيد اينکه هرگز در ره راست شماها را

نشايد قامت آراست جز آن موقع که آن مردي که از حق بگردانده است رو دارد به حق دق شما آن مرد را نيکو شناسيد ز نزد يکي او جمله هراسيد دگر هرگز شما بر عهد و پيمان که آن را از شما بگرفت قرآن وفا کردن بدان پيمان نياريد بدني حق دست ايمان نداريد جز آن دم کانکه بند عند بگسست شناسيد و کشيد از صبحتش دست به پرگار جهان باشد چو مرکز کتاب حق وليکن باز هرگز نيفکنديد در آن چنگ محکم جز آن وقت و جز آن موقع جز آن دم که آن نادان که آن را از کف افکند شناسيد و از او بريد پيوند خلاصه از شماها ريشه دين بود ستورا آن ساعت کز آئين ز گمراهان همه دوري گزينيد به صدر مکتب قرآن نشينيد ز نور دين درونها را منور نمائيد و برون پر زيب و زيور به پيمان خدا باشيد اوفا به احکام الهي نيک دانا چو اين پرچم ز آل الله بر پا است همي بايد از آنها کرد درخواست کز آنان علم زنده جهل مرده است و ز آنان دين و دانش بهره برده است هم آنانند اشخاصي که اخبار نمود از علمشان احکام و آثار خموشي نطقشان را کرد تصديق که باشد حرفشان از روي تحقيق درونشان هست چون پر نور زاهر ز بيرونشان درونشان هست ظاهر ز گفتار و ز آثار و ز کردار ز اخلاق و ز اطوار ز رفتار همه طبق رضاي حق تعا

لي است مقام بندگيشان نيک و والا است تمامي متفق در کيش و در دين تمامي مجريان شرع و آئين ديانت با زبان بي‏زباني بدان شيرين زبانيها که داني به پاکيشان گواهي هست صادق به خوبي‏شان بود گويا و ناطق


صفحه 234، 237، 241.