خطبه 143-در طلب باران











خطبه 143-در طلب باران



[صفحه 210]

زميني که شما را زير پاها است سما که سايه‏گسترتان ز بالا است مر اين دو تحت امر کردگارند ز فرمانش کشيدن سر نيارند نمي‏آرند اين دو هيچ شب روز که بر حال شما باشند دلسوز ندارند از شما چشم اميدي نه خوشحالند از نيکو نويدي توقع از شما نيکي ندارند خيال قرب و نزديکي ندارند اگر که آسمان باريده باران زمينتان داده روزي از گياهان ز بالا آن گشوده دست بخشش ز پائين کرده اين دلها برامش خدا مامور کرد آن را که بخشد ببارد ابرش و برقش درخشد زمين ظاهر کند زرع و نخيلش دهدتان نفع بسيار از قليلش پي سود شماها در تک و دو بفرمان خداوندند اين دو بخدمتتان ز جان و دل ستاده سر اندر راه حق هر دو نهاده اگر بينيد گاهي تنگ گيرند سوي قحط و غلا آهنگ گيرند سحاب از آسمان باران نبارد گياه از خاک بيرون سر نيارد شود از چشمه‏ساران آبها کم بگردد رزق جانداران فراهم نيفتد در اشک از ديده ابر بود از مصلحت سري در اين امر بشر چون رو نمايد سوي عصيان برد ز اندازه بيرون کفر و طغيان همه حکم خدا را خوار دارد قدم از بندگي بيرون گذارد سمند خودسري رهوار سازد دو اسبه از پي شيطان بتازد خدا از آن رهش تا آورد باز به ايمانش کند از کفر دمساز زمين و

آسمان را در ببندد نه چندي آن بگريد و اين بخندد کند ايجاد قحطي و موانع نگهدارد همه سود و منافع به ما ابواب نيکي بسته گردد ز رنج و درد دلها خسته گردد کشد تا از گنه دست آدميزاد به توبت رو کند با قلب ناشاد کند آن بدکننده ترک زشتي شود مستوجب دوزخ بهشتي به پند آن کس که طبعش مستعد است به ذکر آن کس که آماده بجد است دل اين کي شود از ذکر خرسند ردون آن ز پند آيد فرهمند به استغفار آرندي همه روي به راه توبه جمله در تکاپوي تمامي چشمشان پر اشک و گريان تمامي قلبشان پر سوز و بريان ز راه زشت و کج چون بازگشتند به استغفار هم آواز گشتند برون از آستين دست دعا را همه آرند و خوانندي خدا را خدا چون توبه‏شان را دوست دارد همان دم حاجت آنان برآرد ببارد ز آسمان باران رحمت برون از خاک سازد رزق و نعمت از اين رو باب لطف و مهر بگشود به قرآن کريم اينگونه فرمود من آمرزنده هستم مهربانم بتوبه بندگان عاشق ز جانم به درگاهم اگر دست ستغفار برون از جيب جان آرد گنهکار من او را از محبت مي‏پذيرم بر او بگذشته را از سر نگيرم فرستم بر وي از چرخ و سما آب فزايم خاک را بر رونق و تاب کمک بدهم بر او از مال و اولاد نمايم شادمانش قلب ناشاد هلا يزدان بيامرزد

مر آن مرد که بزدايد به توبت از درون گرد به زاري از گناهانش بکاهد ز حق آمرزش عصيان نمايد به پيش از آنکه بر وي مرگ تازد هم او کار پس از مرگش بسازد عيان شد چون از اين توضيح و تقرير که باران را گنه باشد جلوگير کنون بايد ز چشم اشگي فشانيم به رغبت خالق خود را بخوانيم که اي پروردگار با عطوفت نگر بر حال ما از مهر و رافت که ما از زير سقف خانه بيرون نه بنهاديم پا دلخون بهامون جز آن موقع که ناله چارپايان انين و ناله اطفال و ولدان درون سينه‏هامان آتش افروخت صداشان خرمن صبر و سکون سوخت خدايا ما به تو اميدواريم جز آن درگه در ديگر نداريم به رحمتهاي تو هستيم عاشق به فضل و نعمتت خواهان و شايق همه خائف ز نقمت و ز عذابت همه طالب به غفران و ثوابت چو با تو بيش و کم هستيم مانوس ز درگاهت مکن ما را تو مايوس به قحطي گر کني ما را تو نابود زيان بر ما بود نبود تو را سود خداوندا تو رحمن و رحيمي تو رب العالميني استي کريمي سفيهان گر که بد کردند رفتار مکن ما را به زشتيشان گرفتار به ما باران تند از آسمان ده ز فيض آبي بر اين لب تشنگان ده خدايا ما سوي تو ره سپرديم ز تنگي گوشمالي سخت خورديم به درگاهت به کشف ضر و بلوي همه کرديم رو لب پر ز

شکوي خدايا دل ز قحطي در ستوه است بدلها بار رنج و غم چو کوه است به ما شد تلخ جام کامراني به ما شد تنگ امر زندگاني چنانمان چنگ سختي حلق افشرد که خون اندر رگ و شريانمان مرد بلا دشواري و فتنه ز هر سو به ما چون سيل کرد از هر طرف رو نباشد چونکه حاجات از تو پنهان بکن سختي ما مردم تو آسان ز درگاه خودت ما را مکن دور مفرما نااميد اين خلق مهجور تو را کرديم چون ما ناسپاسي مگير اعمال را از ما قياسي نظر بر فعل زشت ما مفرماي به لطف و مهر خود ما را ببخشاي چو باران بر سر ما از سماوات به باران رزق و رحمتها و برکات يکي باران به ما پرمنفعت ده معيشتمان بدان تو تمشيت ده بدان سيراب کن دشت و بيابان گياهانمان به صحراها برويان نبات مرده را سرزنده ميکن گياه زرد را رخشنده ميکن بدان باران بدم در کشته جاني بده بر تل و بر پشته رواني فراوان ساز رزق و ميوه‏ها را ببخشا نور قلب و ديده‏ها را از آن باران ريزان بهاري بکن در دشت و صحرا سيل جاري درختان ز آن بکن پر برگ و پربار نماي ارزان گرانيهاي استعار که تو بر ما خداوندي الهي توانائي بهر کاري که خواهي


صفحه 210.