خطبه 013-سرزنش مردم بصره
[صفحه 119] شما را راي چون راي زنان است زني را بر شما فرمان روان است هر آنکس چشم مردي از شما داشت خطا کرد و به زردي رخ بينباشت ز حيواني شما فرمان پذيريد چرا اخلاق انساني نگيريد ز ناي آن زشت اشتر تا صدا کرد ز هر سو جمع گرد خود شما کرد جهان را بهر اشتر ترک گفتيد به خاک و خون به گردش جمله خفتيد چو پاهاي شتر در جنگ پي شد شما را دانش و فرهنگ طي شد ز دلتان جوشش و کين و عزيمت به مرگ اشتري شد در هزيمت ز بيم تيغ تيز تيغبازان شديد از پهنه ميدان گريزان شما را پود و تار عهد سست است پي پيمان ضعيف و نادرست است همه اخلاقتان بخل و شقاق است همه اديانتان کين و نفاق است خود آب شهرتان چون اشگ شور است به يم نزديک و از گلزار دور است کسي کاندر شما گيرد اقامت گروگان گناهست و ندامت هر آنکس کز شماها رفت بيرون خدا را کرد از خود شاد و ممنون که از دست شما دامن کشانيد ز تيه معصيت خود را رهانيد همين مسجد که بهتر جايتان است به زعم خود عبادت گاهتانست ورا بينم که همچون سينه بط نمايان است اندر ناف اين شط و يا چون عرشه کشتي شکسته است که امواج عذابش راه بسته است در آن کشتي که در دريا نگون است ببين کشتينشين را حال چون است ببارد بر شما قوم کجآئين عذاب حق ز بالا و ز پائين ز موج دجله و طغيان باران برآيد از شماها گرد خذلان چنين گفتند ارباب روايت که بعد از خطبهاش شاه ولايت به دلداري به اهل بصره فرمود که مقصود من از اين خطبه اين بود که از بگذشتهها گيريد پندي چو گوهر پند نيک و سودمندي ز فرمان ولي سر برنتابيد مگر اجر و ثواب از حق بيابيد
صفحه 119.