خطبه 138-اشارت به حوادث بزرگ











خطبه 138-اشارت به حوادث بزرگ



[صفحه 190]

شود چون مهدي موعود ظاهر کند حق را ميان خلق دائر هوي بيند چو غالب بر هدايت خلايق غرق در بحر غوايت شده قانون قرآن کهنه و گم بر آن غالب قياس و راي مردم هواي نفس گرديده است مطلوب شده احکام يزدان خوار و منکوب به تيغ عدل آن شاه فلک فر کند ياري ز حق و ز دين داور غوايت را نمايد محو و نابود هدايت را بر آن خواهد برافزود کند مجري همه احکام قرآن قياس و راي ميگردد گريزان حقايق همچنان خورشيد روشن دهد نور و کند گيتي چو گلشن

[صفحه 191]

ولي عصر چون مهر درخشان دهد بر رخش عدل و داد جولان نخستين عرصه را او بر شما تنگ کند جنگ شما را سازد آهنگ اجل اول کندتان خوار و نابود ز کار خود بسي خندان و خشنود پلنگ جنگ از پستان پر شير که چون زهر است خواهد کردتان سير و را پستان چو پيکان زهر بار است به کام جان شما را ناگوار است بدانيد آنکه آن جنگ است فردا شود زودا که آن فردا هويدا عيان آن هيکل توحيد مطلق کند آن دين که متروکست از حق به بند داد آن سلطان عادل به بندد دست اهل جور و باطل بگيردشان بطرزي سخت و منکر دهد کردارشان را جمله کيفر زمين هر گنجي آورده فراهم بر آن شه مي‏کند ايثار مقدم بناف خويش هر پاره جگرها ز دينار و درهم و ز گهرها که از شداد و از فرعون و قارون گرفت از خويش اندازد به بيرون کند تسليم شاه بي‏قرينه کليد هر چه گنج است و دفينه دهد باطل به جاي خود احالت کند ظاهر ره رسم و عدالت به پيش خود شهان را بنده سازد همه احکام قرآن زنده سازد ز نور لطف و مهر آن مهر روشن کند گيتي چو صحن باغ و گلشن

[صفحه 193]

الا گويا که مي‏بينم پديدار شود از پور مروان فتنه بسيار زند عبدالملک آن مرد سرسخت بسر افسر نشيند بر سر تخت کند او پرچم بيداد برپا شود در کوفه آن پرچم هويدا شود کين در ميان صلح حائل بدان پرچم شود با خشم مايل گزد دوشنده چون اشتر به دندان بدانسان مي‏گزدتان پور مروان نمايد فرش با تيغ کشيده زمين را او ز سرهاي بريده چو آن درنده گرگ آهنين چنگ که سوي گوسفندان کرده آهنگ چنين او چنگ و يال کين گشايد ز شام او کوفه خواهد در ربايد دو پاي کينه را کرده است محکم سپاه آورده از هر سو فراهم به صولت او برآرد سر به شورش برد بر شهرهاي دور يورش به حق سوگند کان مردود کافر کندتان در بدر زين سو به آن سر کندتان در جهان آنگونه نابود ز خرمنتان کند بر پا چنان دود که آن اندازه کز سرمه سياهي به پلک چشم مي‏ماند کماهي بدان قدر از شما باقي بماند بقيت را به خاک و خون کشاند پلنگ او کوفيان بر وي شکارند به چنگ فتنه و جورش دچارند که تا دلشان شود از کينه‏اش تنگ ز باطل سوي حق سازند آهنگ بني‏مروان پس از او رنگ شاهي نهان کردند در خاک تباهي جهان در کنج ذلتشان نشاند دگر ز آنان بجا نامي نماند شما مانيد تا زان فتنه محفوظ همه از خط دي

ن گرديد محظوظ نشان روشن و پيمان نزديک که آثار نبي باقي از آن نيک خود آن آيات روشن هست قرآن من آنکس که به حفظش بسته پيمان ز قرآن و من آثار پيمبر بيايد در جهان بيحد و بيمر هر آن ملت بر اين در پايداري کند حفظش نمايد ذات باري اگر از آسمانها بمب بارد گذر بر بام آن ملت نيارد وگر شد کاخها ويران ز موشک خراب از آن ممالک گشت بي‏شک وگر از جوف توب آتش برافروخت چو کاهي کوه و سنگر را به هم سوخت و ز آن يک بس بشر گرديده نابود و ز اين يک صحن گردون شد پر از دود شد اين بر ملت قرآن دمش سرد گذر بر ملکشان آن يک نياورد خدا مي‏گردد آنان را نگهدار نه بينندي ز بمب و توب آزار بدانيد آنکه شيطان راه خود را نمود از بهرتان نيک آشکارا برونتان خواهد از آئين و از کيش که تا سازد شما را پيرو خويش ولي هر کس فتد دنبال شيطان برون سر آورد از چاه نيران بفردا او ز اصحاب سعير است بجانش ز آتش دوزخ زفير است


صفحه 190، 191، 193.