خطبه 135-نكوهش مغيره











خطبه 135-نکوهش مغيره



[صفحه 181]

يکي روزي شه ملک ولايت ز عثمان داشت در مجلس شکايت سخن کم‏کم به سرحد جدل شد به تندي حرفها رد و بدل شد يکي مردک که کس نشمرديش کس بحق دشمن مغيره ابن اخنس چو در جنگ احد از تيغ حيدر روان شد در سقر از وي برادر درونش بود از دست شه دين چو کانوني شرارافروز و پرکين به عثمان گفت از بهر تلافي من او را در دفاعم از تو کافي توانم داد تو از وي ستاندن فرو آن آتش خشمت نشاندن شه دين اين سخن از وي چو بشنفت به تندي بانگ زد بر وي چنين گفت که اي فرزند آن ملعون ابتر که او در دين منافق بود و کافر درختت را نباشد ريشه و شاخ چرا هستي چنين بي‏شرم و گستاخ تو با اين رتبه ناقابل پست از او خواهي ز من برتافتن دست بحق سوگند هر کس را تو يارش شوي تيره است روي روزگارش بود همواره قرن ذل و خواري برويش بسته راه رستگاري به تحريک تو هر مردي به پا خواست فتاد از پاي و از عز و شرف کاست از اين مجلس تو اي بي‏شرم و مغرور برون شو حق کند خيرش ز تو دور پس آنگه آنچه از دستت برآيد هر آن راهي که شيطانت نمايد بکن آن کار را تا مي‏تواني هلا اين گوي و اين ميدان تو داني خدا سازد ترا درمانده و خوار شوي گر از سر من دست بردار


صفحه 181.