خطبه 133-ذكر عظمت پروردگار











خطبه 133-ذکر عظمت پروردگار



[صفحه 171]

به دست قدرت يزدان قهار بود دنيا و عقبي خاضع و خوار مهار هر دو را بگرفته در دست به پيش حکم وي هم اين و آن پست بحکمش آسمانها و زمينها همه بالائيان پائين‏نشينها به پايش سوده سر از راه تکريم بدو کرده کليد قفل تسليم به صبح و شام بر آن فرد ذوالمن نموده سجده هر سروي به گلشن بامر او ز شاخ نخل بستان که باشد تر زند سر نار سوزان گه سوزش از آن اشجار خرم به آتش زو شود تبديل هر نم ز قدرتهاي او در باغ ز اشجار هويدا مي‏شود آن نغز اثمار به گلشن چون وزد باد بهاري ز امر حضرت پروردگاري شوند آن دختران باغ سنگين ز حمل ميوه‏هاي نيک و شيرين همه پستانشان پر شربت و شير براي کودکان نار و انجير همه سرمست و شادابند و رقصان همه چون نوعروسان شاد و خندان چنان طفلان به مادر گشته آونگ گلابي سيب و به ليموي و نارنگ يکي ترش است و نافع بهر صفرا است ديگر يک مي‏خوش و دافع ز سودا است يکي شيرين دواي درد بيمار مسکن ديگري بر رنج و آزار بشر زانها برد تا استفادت فشارد پاي در راه عبادت

[صفحه 172]

کتاب حق شما را در ميان است به هر بابي از آن گويا زبان است نگردد آن سان الله الکن نخواهد باز ماندن او ز گفتن هلا قرآن يکي پاينده قصر است که محکم پايه در هر دور و عصر است ز باد فتنه‏گر بر پاي طوفان شود هرگز نگيرد ساحت آن ز مقصوره جهان تا در فراز است به کاخش اين علم در اهتزاز است همه ياران اي پر نور پرچم که مي‏چرخند گرد مرکز هم به ميدانشان فلک گر پا گذارد بهم اندر شکستنشان نيارد هميشه خرم‏اند و شادکام‏اند به دنيا و آخرت مقضي‏المرام‏اند

[صفحه 173]

بشر روزي که بد دور از رسولان نبود اندر جهان يک تن از آنان تمامي مردمان در کينه و جنگ به خون رنگين ز هم کرده برو چنگ درونها زخم از زخم‏زبانها ز هم آزرده جانها و روانها در رحمت خدا بر خلق بگشاد رسول الله را ناگه فرستاد محمد انبيا را گشت خاتم سر آمد وحي را نوبت بدو هم پي ترويج دين او سخت کوشيد به خيل مشرکين نيکو بجنگيد کساني که ز حق برتافته سر خدا را کرده با اشياء برابر تماي را به سوي حق کشانيد ز شرک و کفر و ناداني رهانيد

[صفحه 174]

جهان شد منتهي آمال و منظور براي آنکه شد چشم دلش کور وراي آن دگر چيزي نبيند جهان بر آخرت او برگزيند نيايد باورش زين عرصه تنگ کند روزي به ديگر عرصه آهنگ ولي چشم و دل آن کو بصير است به حال آخرت نيکو خبير است بجز عقبي ز هر مرآو و منظر نمي‏بينيد ز دنيا چيز ديگر بنابراين از آن بينا است بيزار به جان و دل ولي کورش خريدار بصير از بهر خود زان توشه گيرد در اينجا کارد آنجا خوشه گيرد وليک آن کورچشم بي‏بصيرت کند مال از پي دنيا ذخيرت جهانش ايده‏آل آرمان است بهشت و دوزخ از چشمش نهان است

[صفحه 176]

بدانيد اينکه آن سرمست مغرور که با دنيا دلش از آخرت کور شود ز اشياء گيتي جملگي سير نگردد از حياتش ليک دلگير چو در مرگ از برايش راحتي نيست دلش خواهد که در دنيا کند زيست چو بعد از مرگ کارش هست مشکل نخواهد برکند از اين جهان دل وليک آن کس که او فرزند عقبي است به احوال قيامت نيک دانا است به دنيا خويشتن را ديه در بند ز جان بر مرگ باشد آرزومند بود اين آرزو خود حکمتي نيک در آن يک نکته همچون مو است باريک خود اين خواهش حيات قلب مرده است طراوت بخش دلهاي فسرده است براي چشم نابينا بود نور براي گوش کر سمعي است منظور براي تشنگان آبي زلال است فقيران را سلامت هست و مال است بلي اميد باشد داروي درد ز اميد است روي مرد چون ورد چو از درگاه حق اميدوار است براي آخرت مشغول کار است کتاب‏الله کو محکم کتاب است رهش روشن بسان آفتاب است تمامي اهل حق چون رخش رهوار روان هستند در اين راه هموار بدان نطق الهي جمله گويا بدان گوش خدائي گشته شنوا از آن بعضي کند مر بعض تفسير بدين آيت شود آن آيه تعبير چو مشکل فهم آيات اله است به برخي پاره ديگر گواه است ندارد اختلاف و هست راسخ بهم وصل است از آن منسوخ و ناسخ قرينش از خدا هرگز ج

دا نيست انيسش پيرو نفس و هوي نيست روان بلکه به راه رستگاري است از او خوشنود و راضي ذات باريست شما باشيد با اين نيک دستور چرا ز آئين و دين احمدي دور

[صفحه 177]

همه با يکديگر در کينه‏توزي تمام اندر پي آتش فروزي چو آن خرم گياه روي سرگين که روئيده است با سبزي و تزيين وليکن باطنش پر کند و بدبو است به ديگر سوي از آن بوينده را رو است به ظاهر جملگي با هم برادر به باطن دشمنيد و خصم منکر بهم اندر صفا در حب آمال بهم اندر جفا در کسب اموال براي مشتي از دينار و درهم برادرها شکافندي سر از هم شما را کرده آن ناپاک شيطان چنين از راه سرگردان و حيران شده پابند دست نفس سرکش کشاند نفس انسان را در آتش خدا ما و شما را عون و يار است بهر درد و بهر غم غمگسار است از او خواهم که از چنگال شيطان کند ياري رهاندمان به آسان


صفحه 171، 172، 173، 174، 176، 177.