خطبه 132-در پارسايي در دنيا











خطبه 132-در پارسايي در دنيا



[صفحه 166]

ستايش مي‏کنم از ذات يزدان که داد و بستدش فضل است و احسان براي امتحان گر مبتلا کرد بدرد و بر بلا نيک و بجا کرد نهانيها به نزد وي هويدا است به اسرار درون دانا و بيناست به هر رازي که در سينه نهفته است نگاهي که ز چشم نيم خفته است ز جزو و کل اگر قبض ار بسيط است عيان در نزد آن ذات محيط است گواهي مي‏دهم من که خدائي بجز او نيست در ارض و سمائي هم او باشد قديم و او است حادث محمد را بر امت او است باعث حبيب او نبي از جانب او است گرامي گوهرش پاک است و نيکو است گواهي دادني کز سر و اعلان مطابق با زبان قلب است در آن

[صفحه 168]

بذات حق که او بي ضد و ند است که اين مطلب نباشد هزل و جد است نباشد کذب و حق محض و پاک است بسان مهر و مه بي عيب و آک است شما را مرگ خواهد در ربودن اجل درتان به رخ خواهد گشودن بددر نعره او پرده گوش کند از يادتان دنيا فراموش مبادا آنکه بسياري مردم نمايد مرگ را از خاطرت گم سوي ماقبل خود يک دم نظر کن به تاريخ يکي ز آنان گذر کن ببين آن کس که اندر جمع اموال به گيتي کرد مصرف عمر و احوال به بيم از فقر و ناداري هماره همي جستي برايش راه چاره بسر بس بد هوسهاي درازش ز سوء عاقبتها داشت بازش امل از فکر او ياد اجل برد خودش را هيچ گه ز اموات نشمرد ز بودش آنچنان دنيا دل و هوش که شد از خاطرش مردن فراموش بر اين کس مرگ بين چون گشت نازل ميان اهل و او چون گشت حائل جسان دامان او با قهر بگرفت بتابوتش ز جاي ناز بنهفت اجل با تيغ خود حلقوم وي خست رفيقانش دهندش دست بر دست بدوش آن جسم بيجانش کشاندند به گورستان لب قبرش رساندند ميان توده خاکش نهفتند به ترکش گفته راه خود گرفتند شما آنان که در دل آرزوها فراوانشان بد و برد هر روها بدست خويش بس کاخ مي‏شد بنا کردند و جمع اموال بي‏حد نديد استيد چون شد کاخشان گور دهانشان جا

ي مار و لانه مور هر آن مالي که گرد آمد به زحمت از آنان وارثان کردند قسمت همه زنهايشان کردند شوهر بدشمنهايشان گشتند همسر فراهم کرده آنها بستر نرم شد آن بستر براي ديگران گرم ته بتوانند بر نيکي فزودن نه زنگ زشتي از دلها زدودن زبانشان ني ز درگاه الهي نمانيد از گناهان عذرخواهي شعار خويش تقوي هر کسي ساخت فرس از ديگران او پيشتر تاخت به راه رستگاري گشت فائز مقام شامخي را گشت حائز غنيمت توشه تقوي و پرهيز بدانيد و شويد از جان سبک خيز کنيد از آن عمل را پايه ستوار کز آن گرديد جنت را سزاوار که از بهر شما اين دار فاني نشد خلقت که باشد جاوداني پي آن را دست قدرتهاي يزدان براي آن بنايش کرد بنيان که از کردار نيکش توشه گيريد فشانده تخم و آنجا خوشه گيريد پس از دنيا به تندي رخ بتابيد سوي سر ميزل عقبي شتابيد براي کوچ از اين دار مجازي ببايد رخش در ميدان بتازي به افعال نکو از اين کهن دير شوي اندر بهشت عدن در سير


صفحه 166، 168.