خطبه 131-فلسفه قبول حكومت











خطبه 131-فلسفه قبول حکومت



[صفحه 164]

الا اي اهل گوناگون دنيا که از هم دورتان دلها است يکجا عيان اندر ميانتان اختلاف است نهان مهر و وداد و ائتلاف است بدن ظاهر ولي غائب عقول است از اين پر کندگيتان جان ملول است به لطف و مهرتان هر چند خوانم که سوي حقتان شايد کشانم شما مانند بز از نعره شير همه از صوت من دوريد و دلگير نمودن با شما حق را پديدار بعيد است به دور و سخت دشوار نمي‏گردد کجيها از شما راست نشايد عدل را رخساه آراست

[صفحه 164]

خداوندا تو داني کانچه از ما شده پيدا نبوده بهر دنيا هر آن جنگ و جدل کز ما زده سر نبوده بهر مال و ملک و کشور ولي بد و بهر آن کز دين معالم عيان گردد شود محکم دعائم بشر باز آيد از شرک و مستي گرايد سوي علم و حق‏پرستي نمايم شهرهايت نيک اصلاح کشانم بندگانت سوي افلاح به مهد امن آسانيد مردم شود ظلم از جهان يکبارگي گم حدود دين که مانده است آن معطل بپا دارم به طرزي نيک و اکمل خداوندا من آن اول کس استم که حق بشنيده و در کار بستم ز جان و دل شدم سوي انابت نداهاي تو را کردم اجابت کسي بر من به شهراه حقيقت بجز پيغمبرت نگرفته سبقت چو او بهر نماز افراخت قامت به بستم قامت و کردم قيامت

[صفحه 165]

شما اي مردم از داني و عالي همه دانيد بر شخصي که والي بود بر عرض و خون اهل اسلام امام و حاکم است او اندر احکام روا نبود که راه بخل پويد ز حرص از بهر خويش اموال جويد نه جاهل باشد او تا از جهالت کشد مردم سوي کفر و بطالت نه جافي باشد و جلف و جفاکار روا بر خلق دارد جور و آزار نه ترسان باشد از تغيير ايام که سازد چيره قومش را بر اقوام نباشد رشوه‏گير و طالب مال حقوق خلق تا سازد لگدمال زبانش کند باشد گاه فرمان نگويد حد حکم شرع يزدان نسازد سنت و دين را معطل که ماند کار دين متروک و مهمل کند امت گرفتا بلايا روند اندر ره شرک و خطايا


صفحه 164، 164، 165.