خطبه 012-پس از پيروزي بر اصحاب جمل











خطبه 012-پس از پيروزي بر اصحاب جمل



[صفحه 117]

چو اندر بصره شد از تيغ جان‏سوز اميرالمومنين منصور و فيروز دل پرغصه‏اش چون غنچه بشگفت چو ماهي دشمنش در بحر خون خفت شد از پشت جمل هودج سرازير جدا شد دست و پاهايش به شمشير حميرا شد سوي خانه روانه ز قلبش نار حسرت در زبانه ز دين آن رخنه چون يزدان رفو کرد يکي ز اصحاب اينسان آرزو کرد که دارم در وطن من يک برادر که با من هست او هم‏پشت و همسر چه خوش بود ار در اينجا بود حاضر بدين فتح نمايان بود ناظر ز شادي خاطرش مي‏گشت گلشن ز نصرت ديده را مي‏کرد روشن زبير و طلحه را او خوار مي‏ديد عدو را زار کار و بار مي‏ديد شه اندر پاسخ آن شخص فرمود که آيا قلب او در پيش ما بود دلش با فعل ما مي‏بود همراه ز خصم ما به باطن بود کين‏خواه گر اينسان بود او با اين عساکر اگر چه بوده غائب بود حاضر ثواب و اجر و مزدش نزد يزدان بدين مردان جنگي هست يکسان نه تنها او که از صلب پدرها پديد آيند بعد از ما پسرها بسي مردان نيک و پاک طينت کز آنان دهر گيرد زيب و زينت دماغ خصم ما مالند بر خاک روان خونشان کنند از جسم ناپاک به دين ياري کنند از فرط سطوت ز ايمانشان شود ايمان به قوت همه بدخواه ما سازند مغلوب و ز آنان جملگي مخذول و منکوب چو

فعل و کار ما دارند تصديق شريک ما شوند از راه تحقيق


صفحه 117.