خطبه 124-تعليم ياران در كار جنگ











خطبه 124-تعليم ياران در کار جنگ



[صفحه 125]

سپهسالار گردان شير يزدان علي خورشيد دين و ماه ايمان صفوف خويش را چون کرد تنظيم چنين آداب جنگي کرد تعليم چو بالا زد ز ميدان کرد پيکار ببايد در جلو تا زد زره‏دار هر آنکس را زره نبود به پيکر بباشد از زره‏پوشان عقب تر دو دندان روي هم بايد فشردن به صبر و بر تحمل دل سپردن به ميدان کوفت بايد پي چو سندان شد از شمشير سرها را نگهبان به گاه حمله بردن با سنانها ز تن بيرون کشانيدن روانها ز اطرافش ببايد بيش تا کم به چپ پيچيد و گه شد راست گه خم براي حفظ جان اينکار نيکو است خطا از دشمن دون ضربت او است بخوابانيد ديده روي ديده که تا گردد قوي قلب رميده صداها در گلو سازيد خاموش بيفزائيد تا بر شوکت و توش دلير جنگجو گر باشد آرام شود صيد مرادش زودتر رام شجاعان دست و بازو مي‏گشايند سر گردان چنان گو مي‏ربايند وليکن مرد ترسان از هياهو برد از ديگران هم تاب و نيرو ببايد کوفتن در قلب پرچم ز هر سو گرد آن گشتن فراهم نبايد دور آن خالي بماند به مغلوبيت ار ماند کشاند به ميدان تا که پرچم سرفراز است ز پيروزي دري بر روي باز است علم چون نخل تا بر بسته قامت بجا باشد دو پاي استقامت به ميدان گر شود پرچم نگونسار به يکدم کار ص

د لشگر شود زار کساني که شجاعند و دليرند ببايد پاي آن بر دست گيرند دليراني که بازو برگشوده ز رختان زنگ هر زشتي زدوده به زهر کينه خنجر آب داده کمند پر شکن را تاب داده چو آيد موقع بست و گسستن سر از تنها گسستن دست بستن چو شيران برگشاده پنجه و يال ز خون خصم رنگين کرده چنگال همه صابر به هنگام المها گرفته گرد رايات و علمها ز طرف پيش و از پس و ز چپ و راست چو پرچم هر يکي کرده کمر راست نسازد تا نکونش خصم بد سر قدم ننهاده از پرچم فراتر چو بدخواهان به پرچم ديده دوزند وجودش را چنان آتش بسوزند ببايد جنگجو مرد دلاور بخود مشغول سازد قرن و همسر بجان خويشتن با يار جاني مواساه او نمايد بي‏تواني نسازد دور از خود خصم سرمست که با خصم رفيقش گشته همدست بگيرند آن دو تن اندر ميانش کشند از جسم بيرون پاک جانش گريزد هر کسي زين سيف عاجل دچار آيد به ديگر سيف آجل ز تيغ جنگ هر کس در فرار است به تيغ مرگ جان او دچار است کس ار بگريخت از شمشير دنيا چه خواهد کرد با شمشير عقبي شما اندر عرب رکنيد اعظم شريف از منزلت در رتبه اقدم ز ميدان جهاد ار در گريزيد بيفتيد آن چنانکه بر نخيزيد فرار آرد خدا را بر سر خشم نبيند سوي او از لطف با چشم فراري در ج

هان حالش تباه است رخ اعقاب او زرد و سياه است نيفزايد به عمر و زندگانيش نگردد مانع از مرگ نهانيش ببايد مرد اندر اين شاهد که در راه خدا باشد مجاهد بود شوقش به ديدار خداوند چو آن تشنه به چشمه آب دلبند بهشت عدن که منظور آنها است به زير سايه تيغ و سنانها است به جنت هر کسي خواهد چميدن به ميدان بايدش در خون طپيدن عيان امروز مي‏گردد خبرها بجاي از مرد ميماند اثرها به دشت کين هر آن کس پا فشارد به گيتي نام نيک از خود گذارد قسم بر حق خداي فرد ذوالمنن چنانم طالب ديدار دشمن که آنان طالب ديدار فرزند به شهر و بر وطنشان آرزومند خدايا گر که باب دق گشودند بحق و امر حق خصمي نمودند تو بنما جمعشان از هم پريشان جدائي افکن اندر بين ايشان رسان بر اين گناهانشان به کيفر که اندر مغر آنان نيست جز شر نسازد کينشان از سينه‏ها طي بجز طعن سنانهاي پياپي ببايستي به شمشير درخشان که بشکافد ز سرشان مغز و ستخوان ز تنشان دور سازد دست و بازو به دل بر ناله‏شان سازد هياهو بسرهاشان سپاهس تند و بسيار بتازد جملگي جرار و خونخوار سواراني که چون سوزنده آتش ز پيشان رخشها چون پيل سرکش فراهم کرده بهر ياري دين يدک کرده مر آن اسباب به صد زين چنين لشکر که با

آنان کند جنگ ز سنگرها گزيزندي به فرسنگ پس آن لشگر تعاقبشان نمايند کمين ز اطراف بر آنان گشايند ز سرشان کس نگردد دست بردار به خنجر خونشان ريزند بسيار که تا در خانه‏شان گردند داخل شود در شهرشان آن خيل نازل کنند اوطانشان با خاک يکسان ز سم اسبان کنند آن گردافشان شود هر دشت و مرتعشان لگدکوب بدست آيد پس از آن فتح مطلوب کشند آن دم ز شر و فتنه‏ها دست بلي دشمن چنين بايست بشکست


صفحه 125.