خطبه 011-خطاب به محمد حنفيه











خطبه 011-خطاب به محمد حنفيه



[صفحه 115]

چو اندر بصره برپاي آتش جنگ شد و شه کرد سوي جنگ آهنگ صفوف خويش را طلحه بپرداخت زبير اسباب قتل خويش مي‏ساخت لباس رزم را بر تن حميرا بپوشيد و به محمل کرد ماوا جمل شد غرق در پولاد و آهن ز بر آويخت هودج درع و جوشن صفير و پيک پيکان دليران ميانجي گشته و مي‏برد فرمان ز هر سو گرم شد بازار پيکار سرافشان گشت شمشير شرربار علم را وارث ميراث احمد ببست از بهر فرزندش محمد مر او را از پس تشجيع و تحسين چنين آداب جنگي کرد تلقين به ضرب تيشه کوه از جا توان کند تو پا برجا بمان چون کوه الوند به تو گر حمله آرد جمله لشکر قدم مگذار از مرکز فراتر دو دندان را به روي هم بيفشار شکيب و صبر را دامان به دست آر مباش از زخمهاي جنگ نالان بشريانت بخر سوفار پيکان به يزدان کاسه سر عاريت ده ز هر پيشامدي خويش عافيت ده نظر را بر خدا معطوف ميدار خيال و ترس زير پاي بگذار قدم مانند ميخ اندر زمين کوب که استحکام در جنگ است مطلوب ز بسياري لشکرها مينديش که باشد نصرت حق از همه بيش به چشم تيزبين با دانش و هوش مکن آخر کس از لشکر فراموش ز صولت گر که دشمن را شکستي کمين‏گه را مبين با چشم پستي مباش از حيله‏هاي خصم غافل مکن فارغ ز تدبيراتشا

ن دل بخوابان ديده‏ات را جانب زير نبيند تازيان از برق شمشير ببند اين کارها در گاه پيکار به کار و چشم نصرت از خدا دار نسيم فتح بر گيسوي پرچم وزد از جانب خلاق عالم


صفحه 115.