خطبه 113-در اندرز به مردم











خطبه 113-در اندرز به مردم



[صفحه 75]

سزد حمد و ثناي آن خداوند که داده است او نعم با حمد پيوند نعيم وي به شکرانه است مقرون ز شکرانه است نعمتهاش افزون چنانکه گاه نعمتها ستايش کنم زو در بلا گويم ثنايش ثناي حق گه سختي و رنجش شود موجب به افزايش به بخشش ز حق بر اين نفوس کند و کاهل کمک جويم که ياري هست کافل کساني که ز امر وي زده سر نولي در بحر نهي وي شناور همي از حکم يزدان رخ بتابند به راه معصيت آسان شتابند نمايم بر خطاي خويش اقرار به درگاهش برم از آن ستغفار گناهاني که علمش کرده احصاء همه اندر کتابش گشته انشاء چه علمي آنکه باشد غير قاصر کتابي که بر اشيا هست ناظر همه اسرار ما در اين نوشته است همه آثار ما از آن گذشته است بر او از جان و دل دارم من ايمان چو آن کو ديده غيب و کرده اذعان به وعد و بر وعيدش گشته وافق تو گوئي با همه بوده مرادف چو ايماني که از آن شرک دور است دل از اخلاص آن غرق سرور است يقينش زنگ شک از جان زدايد در توحيد را بر دل گشايد شهادت مي‏دهم کو فرد و تنها است شريکش نيست يکتا و توانا است محمد (ص) بنده و پيغمبر او است بسوي خلق و هم فرمانبر او است برند اين دو گواهي قول بالا به ترفيع عمل نيک‏اند و والا بهر ميزان شهادت را گ

ذارند دگر باک از سبک بودن ندارند شود ان کفه از اعمال سنگين دل شاهد ز غم بدهند تسکين اگر ميزان کس زين دو سبک سنگ شود خفت به جانش در زند چنگ بدون اين دو گر اعمالش انبوه بود کاه است گر باشد چنان کوه شما را بهر زاد روز عقبي وصيت مي‏نمايم من به تقوي

[صفحه 76]

هلا تقوي و ترس از خداوند رها سازد به محشرتان ز هر بند ز سختيهايتان تقوي رهاند به منزلگاهتان تقوي کشاند نداي تقوي اندر بهترين گوش طنين افکند و کردش حفظ از هوش رسول الله تقوي را خريدار بجان آمد چو شاهان در شهوار ولي بعد از نبي اين گوهر پاک در آغوشش گرفت و کردش ادراک ز گوش دوستانش خوش درآويخت سوي فوز و سعادتشان برانگيخت عبادالله تقواتان حمايت نمايد و ز محارمتان کفايت عزيزان خدا زين نيک سلم گرفته جا به کاخ هفت طارم به دلشان خوف حق بگرفت منزل بدانسان که بريدند از جهان دل ز عشق دوست شبها تا سحرگاه همه در ناله و در زاري و آه ز ياد حق لبانشان جمله پر کف جگرهاشان ز سوز دل پر از تف تعب را جاي راحت برگزيده ز جام تشنه کامي مي‏کشيده دل از آلودگيها پاک کنده شده در پيش شاه عشق بنده به خود مرگ و اجل را ديده نزديک شده در راه کار نيک تحريک نموده با عمل تکذيب اهل را به چشم عقل خود ديده اجل را جهان دار فنا و رنج و حيرت بود در او است تغييرات و عبرت به سينه هر که گيتي شد کمانکش ز سوفارش درونش شد مشوش خدنگش تا به پر اندر نشان شد ز زخمش چشمه‏هاي خون روان شد ز قوس و کيش مرگ اين پير بدکيش درون زندگان را مي‏کند ريش به

صحتهاش بيماري قرين است به خوشبختيش بدبختي عجين است امان از دست اين گرگ شکمخوار که ميدرد بشر را همچو پروار نمي‏گردد ز آدم‏خوارگي سير نگردد آب حرص او را گلوگير يکي از رنج گيتي اينکه انسان نمايد جمع اموال فراوان که اندر دور عمر و زندگاني نسازد آن همه اموال فاني نمايد خانه‏هائي بر سر پا که در آنها نخواهد کرد سکني کند پس روي از آن دار دنيا به سوي حق تعالي و به عقبي نه مالي را تواند بود حامل نه داري را تواند گشت ناقل ز تغييرات گيتي ديگري آن که آن مردي که در وي بد پريشان به حالش ريختندي مردمان اشک کنون گرديده جاي غبطه و رشک ز ناداري بدي در ورطه سخت کنون گرديده خوش‏اقبال و خوشبخت دگر آن کس که بد ديروز دارا ز ثروت جايگاهي داشت والا شده دستش تهي از مال امروز به حال او خلايق گشته دلسوز گهي مرحوم ناداري است مغبوط گهي مغبوط با فقر است مربوط ز عبرتهاي دهر اين کارزومند که بر اموال گيتي هست خرسند کشد در راه دنيا رنج بسيار شود چون روي آسايش پديدار امل را ناگهان دوران سرآيد اجل مانند گرگ از در درآيد ز باغ آرزوها گل نچيده شود طومار دورانش دريده شود ناگشته بر مقصود نائل ميان مقصد و او مرگ حائل به کام دل نکرده کامراني ببندد

ديده از دنياي فاني شگفتا اين چه مکر است و قريب است چرا دنيا يقينش شک و ريب است سبب سيرابيش بر تشنگيها است بجاي عيش غم در آن مهيا است به ناهمواريش نرمي است مقرون به ظل و سايه‏اش گرميست مشحون نه بگذشته سوي پس باز بشتافت نه آينده ز سرها دست برتافت خدايا امر گيتي بس غريب است به مردن زنده آن بس قريب است چو زنده جانب مردن روانست نمرده در شمار مردگان است ز زنده منقطع چون مرده در گور بود زين رو است از زنده بسي دور بسي زنده به مرده هست نزديک ز زند مرده بس دور آمده ليک

[صفحه 80]

نباشد گر چه چيزي بدتر از شر عقاب شر ز شر صد بار بدتر و گر خير و نکوئي خير و نيکو بود باشد ثوابش بهتر از او هر آن چيزي که اندر اين جهان است سماعش اعظم از عين عيان است هر آن چيزي که از دنياي ديگر عيانش از سماعش هست بهتر ز حال آخرت هر چه شنيديد کفايتتان کند از آنچه ديديد شما را کرده‏اند از غيب اخبار همه پيغمبران هم آل اطهار به دنيا آنچه ناقص داده يزدان کند در آخرت آن نقص جبران بسي بهتر ز چيزي که به عقبي بود ناقص بيفزايد به دنيا ز چيز کم به دنيا نيست پر غم ولي در آخرت دردش مسلم بسا چيز کم اندر آن بود سود بسا بسيار که سودش زيان بود بدان چيزي که گرديديد مامور و ز آن چيزي که بايد شد از آن دور فضاي آن از اين يک هست اوسع بناي امر از نهي است ارفع شما را هر چه فرض است و حلال است ز چيزي که حرام است و وبال است حلالش از حرامش آمده پيش نبايد دل از آن باشد به تشويش پي بسيار کم را واگذاريد و ز آن تنگي بوسعت روي آريد خدا رزق شماها را کفيل است سوي اعمالتان امرش دليل است نبايد آنچه طالب گشته يزدان شما گرديد از جان طالب آن ولي پشت سر اندازيد عمل را گزينيد از ميان نفس وائل را به ذات حق شما را جاي ايقان شک و ت

رديد شد وارد به ايمان بدانسان که تو گوئي کز مواهب به خود رزقي که يزدان کرده واجب شما تضمين او باور نکرديد براي رزق هر سو ره نورديد ديگر چيزي که واجب بر شما شد به کلي فکرتان از آن رها شد بدانسان که شما زان فرض موضوع بدانستيد خود را پاک ممنوع شما را رزق ضامن گشت يزدان پي آنگه بر عملتان داد فرمان سوي اعمال اي مردم شتابيد که تا اجر و ثواب از حق بيابيد بترسيد از اجل کان ناگهاني شود وارد ز امر آسماني ز عمر رفته بايد بود نوميد که آن بگذشت و هرگز برنگرديد خلاف رزق که اندر کم آن بود اميد تا گردد فراوان اگر کم گشت روزي رزق و روزي ز يادت را اميدي هست روزي ولي عمري که شد مصرف به ديروز اميد بازگشتش نيست امروز به مستقبل همه اميد دارند ولي اميدي از ماضي ندارند چو از يزدان ببايد داشت پرهيز چنان پرهيز که باشد حقش نيز ببايد که شما جمله مسلمان بميريد و بريد ايمان فراوان


صفحه 75، 76، 80.