خطبه 103-پيامبر و فضيلت خويش











خطبه 103-پيامبر و فضيلت خويش



[صفحه 270]

فرستاد آن زمان سلطان سرمد رسول خويش را يعني محمد که کس ز اعراب خواننده کتابي نبود از هيچ راه و هيچ بابي نه بر پيغمبري کس ادعا داشت نه کس آگاهي از وحي خدا داشت گروهي شد محمد را موالف که جنگيدند با قوم مخالف عرب کز دين و ايمان بود عاري کشانيد او به راه رستگاري به پيش از آنکه جسم آيد به سستي نمود او امرشان بر پيشدستي بشر آن قدر سوي حق همي خواند که گه گاهي ز زحمت باز مي‏ماند در آن واماندگي پس با دلائل به علم از جهلشان مي‏گشت حائل ز سرهاشان نبودي دست بردار ز راز دينشان کردي خبردار به سوي فطرت خود راه بردند ز شاخ دين و ايمان ميوه خوردند مگر گاهي کساني چون ابوجهل که ارشاد و هدايتشان نبد سهل مر آنان را به حال خويش بگذاشت که هرگز کسرشان جبري نه برداشت به اشخاص ديگر حق را نماياند به شهراه هدايت نيک بکشاند محل و جايگه‏شان را نشان داد به تخت منزلتشان خوش مکان داد در آندم چرخ عيش و زندگاني به کار افتاد با صد کامراني هر آن سرنيزه‏ها کز بيم دشمن بدي کج راست شد چون سرو گلشن علمهاي حقيقت استقامت گرفت و هر طرف افراخت قامت قسم بر حق بهر پيکار و هر جنگ که رخ‏دادي بدم من پيش‏آهنگ نمودم آنقدر من پافشاري بد

آن اندازه از اسلام ياري که خصمان و ديانت رام گشتند بدآن خوي خشن آرام گشتند هر آن قيد و هر آن بند اطاعت به گردن بسته رستند از شناعت ولي من با تمامي رنج و زحمت نکردم سست بند عزم و همت دلم پاک است در راه ديانت ز ضعف و وهن و هم جبن و خيانت پيم همچون ستون سخت است و محکم به دست من همان تيغست و پرچم به راه جنگ من آن قهرمانم که دشمن را به خاک و خون کشانم به بحر کينه خواهم غوطه خوردن گرو از خصم اگر چرخ است بردن من آن سرهنگ دشت دار و گيرم که در سرپنجه ايمان اسيرم براي حق نتابم از جدل رو ز ناحق تا نتابم دست و بازو به حق سوگند من پهلوي باطل بدرم حق کشم بيرونش از دل جدا خواهم نمودن اين از آن يک کنم اين زنگ را از چهر آن حک احد با بصره پيش من مساويست جمل با بدر نزدم جز يکي نيست زبير و طلحه آن دو سست پيمان چو بوسفيان و بوجهل آن دو يکسان


صفحه 270.