خطبه 100-خبر از حوادث ناگوار











خطبه 100-خبر از حوادث ناگوار



[صفحه 256]

يکي اول که او پيش از هر اول به او هر اول و آخر محول يکي آخر که مابعد هر آخر ز هر آخر بود ذاتش موخر مر او را واجب آمد اوليت به اولها است او را اولويت چو او شد مبدء و منشاء به هر چيز بر او شد آخريت منتهي نيز از او سرچشمه گيرند ابتداآت بدو منسوب مي‏گردند غايات منم شاهد که جز ذات خدائي نباشد مستحق کبريائي گواهيم به يکتائي يزدان موافق هست با پيدا و پنهان

[صفحه 256]

گروه مردمان در مکر و ايمن نيندازد شما را کين با من نيفتد از شما کس در هلاکت ز عصيانم به درياي فلاکت به امر من هر آنکس شد مخالف شود با خيبت و خسران موالف شنيديد ار ز من حرفي بجا را نيندازيد بر هم چشمها را به حرف حق من از مکر و ترفند نبايد کس زند از غمز لبخند به حق آنکه قلب دانه بشکافت چو خور نورش به دلهاي بشر تافت خبر بدهم شما را از پيمبر که زد او سکه بر قلبم چنان زر نه پيغمبر ز روي کذب گفته است نه گوش من ز جهل آن را شنفته است خبر صدق و دروغ و افترا نيست بود وحي و جز از نزد خدا نيست نظر گويا به گمراهي بسيار کنم کاندر دمشق آيد پديدار يکي شخصي که اندر ظاهر انسان ولي در باطن و در صورت حيوان به گيتي پرچم کين برگشايد ز شام او کوفه را ويران نمايد چنان درندگان سازد دهن باز کشد از دل بسان گرگ آواز کند اندر زمين سنگين قدمها به مردم او کند جور و ستمها بسا فتنه که او سازد نمايان گزد اشخاص را با نيش و دندان شود مواج بحر جنگ و پيکار به ظلم و بر ستم مردم گرفتار دل افراد آن موقع پر از سوز نه شب باشند در راحت نه در روز چو زرع آن فتن را گاه چيدن رسد و آن ميوه هنگام رسيدن فتن از ناي بردارد شقاشق عيان از تيغها

گردد بوارق به هم رايات سختي بسته گردد جنود کين به هم پيوسته گردد گرفتاري چنان درياي تيار نمايد روي يا همچون شب تار چو باد آن بلا بر کوفه گيرد چو ملک عاد ويراني پذيرد خلايق را به هم طومار سازد تمامي زار کار و بار سازد چو زرعي که ز داس آيد سرازير سر مردم به زير آيد ز شمشير تمامي خرد يعني کشته گردند ز هم پاشيده و سرگشته گردند به هر جا قائمي يا شخص قائد ز تن دورش سر و دست است و ساعد به دست او شود بس فتنه ظاهر بلاد از وي شود چون ارض بائر مرادش يا بود فرزند مروان معاويه و يا فرزند سفيان


صفحه 256، 256.