خطبه 009-درباره پيمان شكنان











خطبه 009-درباره پيمان شکنان



[صفحه 111]

مگر تو ديده باشي در بهاران به گردون بامدادان ابر غران که مانند تهي‏مغزان بلافد ز رعد و برق دلها را شکافد نه زان سيراب لعل لاله‏اي شد نه زان در چشم نرگس ژاله‏اي شد ز برق خود به جان غنچه زد داغ ز رعدش خون‏جگر شد سنبل باغ بسي زين ابرها غريد و رخشيد صدف را دانه گوهر نبخشيد ولي بالعکس برخي ابر خاموش که زد بر قله کهسار سرپوش مصفا همچو روي صبح خيزان فرح افزا چو ديدار عزيزان بسان اشگ عاشق گوهرش پاک عصاره جانش از درهاي افلاک به يکدم کو به کوه و دشت بارد ز خاک تيره ريحان سر برآرد بساتين را کند سيراب و خرم رياحين را کند شاداب و پرنم به باغ و دره و دشت و صحاري کند از کوهساران سيل جاري از اين ره آن خطيب نغزگفتار فشانده گوهر از لعل شکربار که در جنگ جمل اين هر دو نامرد زبير و طلحه اندر گاه ناورد چو ابر تيره رعد و برق کردند به بحر بيم دلها غرق کردند ولي در وقت باريدن گريزان شدند از عرصه گاه جنگ و ميدان علي را با عمل حرفست مقرون نباشد گفتش از کردار بيرون رساند کار را اول باتمام سپس راند سخن زان بعد انجام کند سيلاب جاري بعد بارش نباشد صرف گفتن فعل و کارش نخستين آيد اندر عرصه جنگ زمين از خون خصمانش کند رنگ عر

وس فتح چون آرد در آغوش ز فرقش برکشد آنگاه سرپوش


صفحه 111.