شناخت هستي، مهمترين مسئله ي زندگي











شناخت هستي، مهمترين مسئله‏ي زندگي



نگاهي به سرنوشت اغلب پيروان مکتب «نيهليسم» و پوچگرايي، نشان دهنده‏ي نقش انديشه و اعتقاد در زندگي آدمي است.

آنها که روح مضطرب و پريشانشان در ساحل امن اعتقاد صحيح، آرامش نگرفته است و خود را قايقي بي‏بادبان در دريايي طوفاني مي‏بينند، چگونه روزگار مي‏گذرانند؟: اي کاش مي‏توانستيم آنان را به موجوداتي بي‏خاصيت و بي‏ضرر تشبيه کنيم ولي متاسفانه از اين هم بيشتر قوس نزولي را طي مي‏کنند.

[صفحه 20]

اين زندگي اسف‏بار، معلول آن فکر و عقيده‏يي است که در مغز آنان جاي گرفته و آثار سوء آن در زندگي خودنمايي مي‏کند. پس اگر بگوئيم زندگي، آئينه‏ي انديشه و افکار است، سخني بجا و بحق گفته‏ايم و نيز اگر بخواهيم زندگي عالي و ايده‏عالي داشته باشيم بايد قبلا به گنجينه‏ي افکار و عقايد خود برسيم و آن را نخست مورد بررسي قرار دهيم.

درباره‏ي افرادي که زندگي را پوچ انگاشته و از تحقيق و بررسي، خودداري مي‏کنند به اين سخن امام (ع) توجه کنيم:

فما خلق امرء عبثا فيلهو و لا ترک سدي فيلغو[1].

ترجمه: هيچکس بيهوده آفريده نشده است تا به پوچي، روزگار بگذراند و نيز بي‏مسئوليت و خودسر، رها نشده است تا به کارهاي لغو و بي‏ارزش بپردازد.

ميزان شناخت بيهودگي و هدفداري، انديشه و اعتقاد آدمي است و براي رسيدن به « وادي امن» ارزشهاي اصيل، بايد از اين ميزان، بهره برد.

آنها که عمري در زندان تاريک و عفن ماديات، سپري کرده و حاضر نيستند به سوي افقهاي بلند انديشه و تفکر پر کشند، بايد چهره‏ي خود را در آئينه‏ي کلام گهربار امام المتقين بنگرند:

فما خلقت ليشغلني اکل الطيبات کالبهيمه المربوطه همها علفها او المرسله شغلها تقمها تکترش من اعلافها و تلهو عما يراد بها.[2].

ترجمه: انسان آفريده نشده است تا خوب بخورد و خوردن چرب و شيرين او را به خود مشغول سازد، همانند چهارپايي که او را به آغل

[صفحه 21]

بسته و کاه و علف جلويش ريخته باشند که تمام تلاش و هدفش همانست و يا حيوان افسار گسيخته‏يي که تمام وقت خود را صرف به هم زدن زباله‏ها براي پر کردن شکمش مي‏کند، ولي از سرنوشت خويش بي‏خبر است. يعني نمي‏داند براي چه پروار مي‏شود؟ و رساتر آنکه انديشه‏يي ندارد و تنها تلاش و کوشش او براي سير کردن شکم آن هم با آن وضع فلاکت‏بار است.

در واقع، انساني که به سرنوشت خود نينديشد و سير کردن شکم و اداره‏ي زندگي مادي، او را از مسايل فکري و اعتقادي بازدارد، در حکم همان چهارپا است.

کوتاه سخن آنکه، هستي‏شناسي و حرکت و تلاش انديشه پيرامون خلقت و آفريدگار و ارتباط انسان با او از مهمترين و اصلي‏ترين مسايل زندگي است و آدمي اگر در اين وادي وارد نشود، انسانيت او زير سوال قرار خواهد گرفت.

در ديدگاه انسانهاي خودساخته، محور انديشه و حرکت انسان، بيشتر ماندن و بيشتر از غرائز بهره بردن نيست، بلکه رشد و معراج او اساس است.


چگونه طوف کنم در فضاي عالم قدس
که در سراچه‏ي ترکيب، تخته‏بند تنم‏


ترا ز کنگره‏ي عرش مي‏زنند صفير
ندانمت که در اين دامگه چه افتادست؟.


(حافظ)

[صفحه 22]

ما در اين درس درصدد اثبات فکر و اعتقاد خاصي نيستيم بلکه هدف ما اين است که توجه دهيم: انسان آزاده و جستجوگر که شان خود را فراتر از چهارپايان مي‏داند، جهت‏هاي اصلي انديشه و تفکر خود را به سوي مسائل زيربنايي «هستي‏شناسي» معطوف داشته و بايد به سوالهاي فطرت خود در اين زمينه پاسخ‏هاي صحيح و متين ارائه کند.

ما از علي عليه‏السلام به عنوان يک راه‏شناس پيشگام در شناخت انسان و جهان، الهام مي‏گيريم که واقعيت جهان چيست؟ و نسبت به اين مسئله چگونه بايد انديشيد و موضع‏گيري کرد تا زندگي آرماني را بر اساس آن بسازيم و سرنوشت سعادتمندانه‏ي خود را رقم زنيم؟

آيا منطق و عقل به ما اجازه مي‏دهد که تفکر و انديشه در پيرامون اين مسايل حياتي را کنار بگذاريم و چشم و گوش خود را بسته و نسبت به واقعيت جهان بي‏تفاوت و بي‏شناخت بمانيم؟!

انساني که ويژگي چشمگير او، گشودن گره‏ي کور مشکلات و مجهولات با سرپنجه‏ي انديشه و تفکر است و عظمت او در آشنايي به اسرار و باطن عالم هستي است، آيا ممکن است درباره‏ي اصل هستي و هدفداري آن نينديشد و اين انديشه را در راس همه‏ي امور قرار ندهد؟!

راستي اين آسمان فيروزه فام که سپيده‏مان و شامگاهان، ديدگان زيباپسند انسان را به خود جلب مي‏کند و اين زميني که ميليونها موجود زنده را با هزاران جلوه و راز، در دامن خود جاي

[صفحه 23]

مي‏دهد، ممکن است اين فکر را در خاطره‏ها پديد نياورد که از کيست؟ و او کيست؟

نگاهي به نهج‏البلاغه بيفکنيم که امام- درود خدا بر او- چگونه به اين راز بزرگ هستي اشاره مي‏فرمايد:

فانظر الي الشمس و القمر و النبات و الشجر و الماء و الحجر و اختلاف هذا الليل و النهار... و تفرق هذه اللغات و الالسن المختلفات، فالويل لمن انکر المقدر و جحد مدبر زعموا انهم کالنبات ما لهم زارع... و هل يکون بناء من غير بان او جنايه من غير جان؟.[3].

ترجمه: به خورشيد و ماه و روئيدنيها و درخت، آب و سنگ و رفت و آمد شب و روز و گونه‏گونگي لغات و گويش‏ها بينديش. پس واي بر آن کس که آفريدگار را منکر شود و مدير و مدبر عالم هستي را نپذيرد. اين چه گمان باطلي است که جهان را چونان گياه خودرويي پنداشته‏اند که دست باغبان هستي بدان نرسيده است؟! چگونه قابل تصور است که بدون سازنده، ساختماني پديد آيد و يا جنايت و حادثه‏يي خودبخود و بدون انتساب به جنايتگر يا حادثه‏آفريني شکل گيرد؟!

در جاي ديگر با صراحت بيشتر مي‏فرمايد:

و لا خلق السموات و الارض و ما بينهما باطل. (ذلک ظن الذين کفروا فويل للذين کفروا من النار).[4].

[صفحه 24]

ترجمه: اين چنين نيست که آفرينش آسمانها و زمين، باطل و بي‏حکمت باشد، اين، پندار کوردلاني است که چشم خويش را از ديدن واقعيات بسته‏اند، پس واي بر کافران از آتش.

اگر انسان بر مرکب انديشه و تفکر بنشيند و جهان آفرينش و آفاق بيکران را سير نکند، چگونه مي‏تواند از حقايق و زيباييها با خبر شود؟ و آيا دستگاه عظيم و اسراآميز مغز خود را تعطيل نکرده است؟!


نه شبم نه شب‏پرستم که حديث خواب گويم
چو غلام آفتابم همه ز آفتاب گويم‏


و اگر توسن انديشه، فقط در سرزمين محدود ماديت به دور خود بچرخد، به پوچي و بن‏بست نخواهد رسيد؟!

چه زيباست سخن امام که رمز زندگي و سعادت را تفکر و انديشه مي‏داند.

و لو فکروا في عظيم القدره و جسيم النعمه لرجعوا الي الطريق و خافوا عذاب الحريق... الا ينظرون الي صغير ما خلق کيف احکم خلقه و اتقن ترکيبه و فلق له السمع و البصر و سوي له العظم و البشر...؟[5].

ترجمه: و اگر مردم در عظمت توانايي خداوند و نعمت انبوه او بينديشند به راه سعادت بازخواهند گشت و از عذاب سوزان بيم خواهند داشت.

چرا مردم نمي‏انديشند و مخلوقات کوچک و ظريف آفرينش- مورچه- را نمي‏بينند و در ترازوي انديشه، سبک و سنگين نمي‏کنند؟!: که چگونه دست قدرت خدا، خلقت آن را محکم و متين

[صفحه 25]

قرار داده و ترکيب و جنبش آن را حساب شده و دقيق ساخته و براي آن، گوش و چشم گشوده و پوست و استخوان ترتيب داده است؟

در واقع راه زندگي، دورنمايي تاريک و پرسوال دارد و روندگان اين راه سرنوشت‏ساز بايد قبل از هر چيز هدف و مقصد خود را مشخص کنند و مشخص کردن هدف جز از راه انديشه در مسايل زيربنايي، پديد نخواهد آمد.


صفحه 20، 21، 22، 23، 24، 25.








  1. نهج‏البلاغه کلمه قصار 362.
  2. نهج‏البلاغه نامه 45.
  3. نهج‏البلاغه خطبه‏ي 227.
  4. نهج‏البلاغه کلمه‏ي قصار 75.
  5. نهج‏البلاغه خطبه‏ي 227.