انحطاط حتي در تفکرات ديني
و ثانيا پيامبران از روزگاران نخست به وسيلهي تعاليم و شرائع آسماني به هدايت و راهنمائي او پرداختهاند ليکن بشر، گاهي دراثر هويپرستي و انگيزههاي مادي و شيطاني، از جاده مستقيم توحيد و يکتاپرستي کنار افتاده و حتي اديان الهي و عقائد ديني را هم به همين سبب تحريف کرده و دگرگون ساخته است و بالاخره موقعي که از ظهور پيغمبري و نزول دين و شريعتي مدت زماني ميگذشت آنچنان، دين آن پيامبر و کتاب آسماني او را تغيير داده و جابجا ميکردهاند که هيچ وجه تشابهي با آن اصل، باقي نميماند. و پيش از آنکه خداوند حضرت محمد (ص) را برانگيزد و او را به عنوان رسول رحمت براي بشريت بفرستد جهان در اين وضع به سر ميبرد. پيروان اديان عمدتا ناچار انحراف شده و عقائد ديني و افکار الهي را به صورت نادرستي درآورده بودند، مردم از توحيد و يکتاپرستي منحرف و گرفتار تفکرات شرکآلود شده بودند و در معرفي هستي خداوند بيراهه رفته او را جسم پنداشته و به وي اشاره ميکردند و به هر حال از شناخت درست و صحيح او بازمانده بودند و آنچه به نام خدا قبول داشتند آن خدائي نبود که حقيقتا وجود دارد و هستيبخش جهان و جهانيان ميباشد. «و لا تکونوا کجفاه الجاهليه لا في الدين يتفقهون و لا عن الله يعقلون...»[2]. [صفحه 142] ترجمه: همانند جفاپيشگان جاهليت نباشيد که نه دين فهم بودند و نه شناخت و تصوري درست از خدا داشتند. (و نه تعقلشان ناشي از خدا بود) و اميرالمومنين در اين جمله اشارت دارند به اينکه مردم در حيات جاهلي طرز تفکر مادي دارند، انديشههايشان برخاسته و نشات يافته از خدا و اعتقاد به ماوراي طبيعت نيست و اين مطلبي بسيار ارزنده است که بالاخره بشريت در تفکرات خويش دو گروه بيشتر نيستند: 1- الهيون 2- ماديون. بشر در حيات جاهلي، اصالت را از آن ماده ميداند و وجود خداوند و حاکميت او را بر جهان ناديده ميگيرد اما انسان تحت رهبري پيغمبران، بينش الهي دارد و تفکراتش نشات يافته از اين اعتقاد است و ما اين معني را از جمله «و لا عن الله يعقلون» استفاده کرديم. «بين مشبه لله بخلقه او ملحد في اسمه او مشير الي غيره»[3]. ترجمه: مردم از نظر اعتقاد به خدا چند گروه بودند برخي او را به آفريدهها و مخلوقاتش مانند ميدانستند و برخي در نام او گرفتار انحراف و کژانديشي شده و يا به موجودي جز خدا اشاره ميکردند. پس در نتيجه، حق الهي را (که شناخت درست و عقيده به وحدانيت و يگانگي اوست) نشناختند و براي او مانند و شريک پنداشتند و شيطانها، انسان را از آشنائي صحيح و معقول وي بازداشتند. در عهد جاهلي و در جامعه منحط و به دور از تعاليم انبياء، خدا [صفحه 143] فراموش شده است و تفکرات انحرافي و عقائد شرکآميز به طور جدي مطرح است در اين جامعهها اگر صحبت در دين است، ديني است تحريف شده و ساخته و پرداخته طاغوتها و براي جنگ با دين الهي و مقابله با حرکتهاي پيغمبران و اگر مذهبي رواج مييابد مذهبي است که براي جنگ عليه مذهب ساخته شده است و اگر به وجود و هستي خداوند اعتراف ميشود آن، اعترافي است مصلحتي و در راه پياده کردن اهداف شرکآلود و بالاخره براي پر کردن کاذب خلا عقيدتي توده مردم، آن هم در کنار انواع بتپرستيها. «و الاصنام فيکم منصوبه»[4]. ترجمه: و بتها در ميان شما نصب شده بود.
انسان اولا بر اساس فطرت سليم و دست نخوردهاش، خداجو، خداشناس و خداپرست است.[1].
صفحه 142، 143.