انحطاط حتي در تفكرات ديني











انحطاط حتي در تفکرات ديني‏



انسان اولا بر اساس فطرت سليم و دست نخورده‏اش، خداجو، خداشناس و خداپرست است.[1].

و ثانيا پيامبران از روزگاران نخست به وسيله‏ي تعاليم و شرائع آسماني به هدايت و راهنمائي او پرداخته‏اند ليکن بشر، گاهي دراثر هوي‏پرستي و انگيزه‏هاي مادي و شيطاني، از جاده مستقيم توحيد و يکتاپرستي کنار افتاده و حتي اديان الهي و عقائد ديني را هم به همين سبب تحريف کرده و دگرگون ساخته است و بالاخره موقعي که از ظهور پيغمبري و نزول دين و شريعتي مدت زماني مي‏گذشت آنچنان، دين آن پيامبر و کتاب آسماني او را تغيير داده و جابجا مي‏کرده‏اند که هيچ وجه تشابهي با آن اصل، باقي نمي‏ماند.

و پيش از آنکه خداوند حضرت محمد (ص) را برانگيزد و او را به عنوان رسول رحمت براي بشريت بفرستد جهان در اين وضع به سر مي‏برد. پيروان اديان عمدتا ناچار انحراف شده و عقائد ديني و افکار الهي را به صورت نادرستي درآورده بودند، مردم از توحيد و يکتاپرستي منحرف و گرفتار تفکرات شرک‏آلود شده بودند و در معرفي هستي خداوند بيراهه رفته او را جسم پنداشته و به وي اشاره مي‏کردند و به هر حال از شناخت درست و صحيح او بازمانده بودند و آنچه به نام خدا قبول داشتند آن خدائي نبود که حقيقتا وجود دارد و هستي‏بخش جهان و جهانيان مي‏باشد.

«و لا تکونوا کجفاه الجاهليه لا في الدين يتفقهون و لا عن الله يعقلون...»[2].

[صفحه 142]

ترجمه: همانند جفاپيشگان جاهليت نباشيد که نه دين فهم بودند و نه شناخت و تصوري درست از خدا داشتند. (و نه تعقلشان ناشي از خدا بود)

و اميرالمومنين در اين جمله اشارت دارند به اينکه مردم در حيات جاهلي طرز تفکر مادي دارند، انديشه‏هايشان برخاسته و نشات يافته از خدا و اعتقاد به ماوراي طبيعت نيست و اين مطلبي بسيار ارزنده است که بالاخره بشريت در تفکرات خويش دو گروه بيشتر نيستند: 1- الهيون 2- ماديون.

بشر در حيات جاهلي، اصالت را از آن ماده مي‏داند و وجود خداوند و حاکميت او را بر جهان ناديده مي‏گيرد اما انسان تحت رهبري پيغمبران، بينش الهي دارد و تفکراتش نشات يافته از اين اعتقاد است و ما اين معني را از جمله «و لا عن الله يعقلون» استفاده کرديم.

«بين مشبه لله بخلقه او ملحد في اسمه او مشير الي غيره»[3].

ترجمه: مردم از نظر اعتقاد به خدا چند گروه بودند برخي او را به آفريده‏ها و مخلوقاتش مانند مي‏دانستند و برخي در نام او گرفتار انحراف و کژانديشي شده و يا به موجودي جز خدا اشاره مي‏کردند.

پس در نتيجه، حق الهي را (که شناخت درست و عقيده به وحدانيت و يگانگي اوست) نشناختند و براي او مانند و شريک پنداشتند و شيطانها، انسان را از آشنائي صحيح و معقول وي بازداشتند.

در عهد جاهلي و در جامعه منحط و به دور از تعاليم انبياء، خدا

[صفحه 143]

فراموش شده است و تفکرات انحرافي و عقائد شرک‏آميز به طور جدي مطرح است در اين جامعه‏ها اگر صحبت در دين است، ديني است تحريف شده و ساخته و پرداخته طاغوت‏ها و براي جنگ با دين الهي و مقابله با حرکت‏هاي پيغمبران و اگر مذهبي رواج مي‏يابد مذهبي است که براي جنگ عليه مذهب ساخته شده است و اگر به وجود و هستي خداوند اعتراف مي‏شود آن، اعترافي است مصلحتي و در راه پياده کردن اهداف شرک‏آلود و بالاخره براي پر کردن کاذب خلا عقيدتي توده مردم، آن هم در کنار انواع بت‏پرستي‏ها.

«و الاصنام فيکم منصوبه»[4].

ترجمه: و بت‏ها در ميان شما نصب شده بود.


صفحه 142، 143.








  1. به درس يکم از سري همين دروس مراجعه کنيد.
  2. نهج‏البلاغه خطبه 165.
  3. نهج‏البلاغه خطبه يکم فراز 39.
  4. نهج‏البلاغه خطبه 26.