جاذبهي الهي
[صفحه 79] مبناي اوامر او مشخص کرده و عملا بدان جهت سوق ميدهد، در واقع آنکس که در ميدان مغناطيسي جاذبه و عشق الهي قرار گيرد غير از رضاي او چيزي را نميجويد و رفتار او آئينهي اين رضامندي است و زندگي او نمايانگر ايمان و ياد خداست. يعمل الاعمال الصالحه و هو علي و جل کارهاي شايسته و پسنديده را به جا ميآورد ولي مغرور نميشود و همواره ترس از بطلان عمل دارد. بمسي و همه الشکر و يصبح و همه الذکر. صبح و شام او مانند روز و شب ديگران نيست که در غفلت بگذراند بلکه دائما در هشياري و توجه است: يا در حال سپاسگزاري از نعمتهاي الهي و يا سرشار و سرمست از لذائذ ياد اوست. الخير منه مامول و الشر منه مامون، چنان است که از او اميد خير دارند و شر و بدي را از او درامانند ان کان في الغافلين کتب في الذاکرين و ان کان في الذاکرين لم يکتب من الغافلين. اگر غافلان او را احاطه کنند هرگز همرنگ آنان نگشته بلکه چنانست که در جمع يادآوران اس. و آنگاه که در ميان اهل ذکر و معني است هرگز از بيخبران به حساب نميآيد و در زمرهي غافلان نيست.[1]. [صفحه 80] نگاه کنيد به زندگي پيامبر والامقام، حضرت يوسف عليهالسلام، آنگاه که در طوفان خروشان غرائز خشمگين زليخا قرار گرفته بود و فساد و آلودگي از هر سو او را تهديد ميکرد، ولي حضرتش از آنها ميگريخت و از دل فرياد ميکرد که: «رب السجن احب الي»[2]. بار پروردگار! زندان در ديدگاه من محبوبتر از سقوط در اين فحشاء است، اگر قلمي قادر باشد روح گريز يوسف را ترسيم کند، نقش جاذبهي الهي را به تصوير کشانده است و به خوبي نشان ميدهد که جاذبهي الهي چيست و چگونه زندگي و اعمال آدمي را کنترل مينمايد. و يا «اصحاب کهف» که به فرمان اين جاذبه، از کفر و شرک گريختند و سر به بيابان حقجويي و خداپرستي نهادند و زندگي و راحت را زير پا گذاردند و عاشقانه در جستجوي خدا حرکت کردند و «کوخ» را بر «کاخ» ترجيح دادند. و يا پيامبر گرانقدر اسلام در آغاز دعوت، که دست رد بر سينهي روساء مشرکان زد، آنها که همهي امکانات مادي و نفساني را در اختيار حضرتش قرار ميدادند تا از دعوت اسلام منصرف شود ولي آن عزيز همه مشکلات و شکنجهها را به جان ميخريد و رسالت خويش را با عشق و خون آميخت و به پيش برد که اين بهترين نمونهي جاذبهي الهي و نقش آن در زندگي است. کوتاه سخن آنکه محصول اين جاذبه علاوه بر ايجاد «حالتهاي عرفاني» و «توجهات ويژهي روحاني»، احترام و اعتقاد به قوانين الهي [صفحه 81] است[3] با اين برداشت ظريف که هدف قانونگذار، سعادت همه جانبهي انسانهاست و نه هيچ چيز ديگر، لذا به اندازهي اوج اعتقاد او در اين رابطه، اطاعت و تسليم او به آفريدگار جهان افزايش مييابد، تا آنجا که «بالاترين» انسان در جذبهي عشق، «مطيعترين و تسليمترين» است و هر «دم» و «بازدم» تنفس اولياء خدا، فرياد عشق و اطاعت اوست: به نام تو، که ميگويند: در آن آغاز بيآغاز، که محو روي خود بودي، تماشاي جمال خويش ميکردي، جلال خويش ميديدي، پس آنگه ميسراييدي: «منم گنجي نهان و دوست ميدارم که پيدا و عيان گردم» به نام تو، که من هم دوست دارم تو را پيدا کنم، وانگه، به جان و دل تو را خدمتگزار راستين باشم.[4]. آنها که مدعي عشق خدا هستند ولي از اوامرش اطاعت نميکنند، ادعاي تهي از حقيقت است. آري نماز و عبادت، نمايشگر چنين ارتباط جانانه و درک عارفانه انسان از خدا است. [صفحه 82]
جاذبهي الهي، پنداري صوفيانه و خيالبافانه نيست، بلکه حقيقتي است که آهنگ اصلي زندگي موحد را ترسيم کرده تا اعمال و رفتار او رنگ و بوي الهي گيرد، و به بياني ديگر: همانگونه که آهنربا از هر سو بچرخد، آهن را به سوي خود ميکشاند و مسير حرکت آن را معين ميکند، جاذبهي الهي هم دقيقا مسير زندگي انسان الهي را بر
صفحه 79، 80، 81، 82.