در حديث ديگران
«عشق جز به خدا نيست، عشقي که به موجود خاصي ميورزيم خود آن چيز اگر عشق باشد لايتناهي است و به خدا بازميگردد»[1]. اين سخن اگر از يک عارف مسلمان بود بعيد نبود اما از سوي تربيت شدگان فرهنگ غرب جدا عجيب است، آري سخن حق همه [صفحه 73] جا طنينانداز است تا حجت بر همه تمام گردد و آنانکه جستجوگر حقند به فيض آن نائل آيند ديگري ميگويد: «دل ما گنجايش بيپايان براي مهر ورزيدن دارد و تنها از عشق به لايتناهي ميتواند سرشار شود... گنجايش بيپايان دل، مقتضي آنست که همهي نيکيها را بخواهد و با هيچکدام از آنها که فکر ما بدو عرضه ميدارد پر نشود، از اين رو پيوسته نگران است زيرا چيزي را ميخواهد که هرگز نميتواند يافت، هر چه فکر به وي فرامينميد متناهي است و هر چه متناهي باشد تنها يک دم ميتواند عشق را به سوي خود برگرداند بيآنکه آن را پايدار سازد»[2] «تنها عشق مطلق است که ميتواند عشق را از کنه وجود به سوي خود بخواند».[3]. عشق مورد بحث، مقام والائي در نفس انسان است که پيوسته سير خود را در مرحلهي پائين شروع کرده و پس از گذشت دو مرحلهي «درک» و «يافتن و داشتن فضائل و کمالات»، به مرحلهي سوم آن «مقام حکمت» ميرسد که به ماوراي زيبائي و صورت نظر دارد... زيبايي نفوس و عقول مطلوبيت و معشوقيت نمييابد مگر آنکه به نور خير، منور و به حرارتش افروخته شده باشد: برغم مدعياني که منع عشق کنند به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است اين مفهوم «عشق حقيقي» است که اول، مشکل، ولي سرانجام آسان ميگردد: عشق از اول سرکش و خوني بود [صفحه 74] يعني آنها که در وادي سير و سلوک و تهذيب و تربيت قرار ميگيرند ممکن است در آغاز راه احساس سختي کنند زيرا تا از اين لجنزار ماديت و هوسهاي حيواني بخواهند خود را جدا کنند مشکلاتي را سر راه داشته باشند اما همين که از اين محدوده پرتاب شدند و در جو الهي- انساني قرار گرفتند سراسر لذت و نشاط راستين است. و به قول اميرالمونين عليهالسلام[5] در خطبهي همام «صبروا اياما قصيره اعقبتهم راحه طويله». برخلاف عشقهاي خيالي و مجازي که در واقع عشق نيست بلکه بالا رفتن درجه حرارت خون است و با فروکش آن ديگر هيچ چيزي وجود ندارد. اين عشق همان عشقي است که لسان الغيب حافظ شيرازي عقيده دارد اول آسان مينمايد ولي مشکلها در پي آنست و دليل آن هم به عقيدهي مولوي اينست: عشقهايي کز پي رنگي بود يعني عشقهايي که محصول حرارت خون است منجر به جنايات هولناک گرديده که چهرهي انسانيت را خجل و مکدر ميکند و اينجاست که بايد گفت «اولئک کالانعام بل هم اضل».[7]. اينان همانند چهارپايان، بلکه پستتر از آنهايند. [صفحه 75]
مفهوم بلند عشق که روح آن در رابطهي با خداست نه تنها در ديدگاه عارفان وارسته ما چنين تفسير شده بلکه انديشمنداني که در مرداب غرب دچار بودند به اين حقيقت اعتراف کردهاند:
جمال چهرهي تو حجت موجه ماست
هميشه در نظر خاطر مرفه ماست[4].
تا گريزد هر که بيروني بود
عشق نبود عاقبت ننگي بود[6].
صفحه 73، 74، 75.