معرفت مقدمهي عرفان
به دريا بنگرم درياته وينم به هر جا بنگرم کوه و در و دشت و به همين مناسبت است که امام العارفين اميرالمومنين علي عليهالسلام ميفرمايد: «و ما رايت شيئا الا و رايت الله قبله و بعده و معه»[1] هر چه ديدم خدا را پيش از آن و پس از آن و با آن ديدم. [صفحه 64] رسيدن به سرمنزل معرفت و شناخت گرچه در حد خود مطلوب و عالي است ولي ميتوان گفت که مرحله نخستين سير تکاملي است و ايستائي در اين مرحله، دوري از هدف خواهد بود و حکم کسي را دارد که قبل از رسيدن به نتيجه در مقدمه بماند و آنک که «مقدمه» را بجاي «ذي المقدمه» برگزيند هرگز به هدف نخواهد رسيد. آنها که ميپندارند معرفت آخرين منزل است و تنها به بحث و استدلال بسنده ميکنند، کساني را مانند که بجاي صعود بر بالاي بام، پلههاي نردبان را سکني گزينند. بنابراين علم و معرفت بايد به عشق و پرستش منتهي شود و دانستههاي انسان به يافتهها تحول يابد و سپس بايد سراچهي تاريک و بسته دل با انفجار محبت حق رونق و وسعت يابد و مرغ روح او از قفس تن آزاد گردد و در يک جمله: بايد آتش عشق در جان او برفروزد و درخت خشکيده وجود او را سبز و زنده کند. در واقع ما زنده از آنيم که با عشق بمانيم، عشق بحق، خود هدف و نتيجه است که در آن، همهي وسيلهها و مقدمهها، نهفته است. آدمي تا بر بام بلند عشق برنيايد و در زير خيمهي سلطان عشق، ظلمتهايش را نزدايد و باران مطهر عشق زنگارهاي قلب او را نشويد، به حقيقت انسانيت نرسيده است و کردار ارزشمند انساني از او صادر نخواهد شد و به هر جا و هر موقعيتي که برسد از اصالت خود دور شده است. چه زيباست سخن مظهر عشق، علي عليهالسلام در نهجالبلاغه: ثم ان اهذا الاسلام دين الله الذي اصطفاه لنفسه و اصطنعه علي عينه و اصفاه خيره خلقه و اقام دعائمه علي محبته».[2]. [صفحه 65] ترجمه: قطعا اين اسلام آئين خدايي است که حضرت حق براي خود برگزيده و زير نظر و عنايت خود پروريده و براي نشر و دعوت آن بهترين بندگانش را اختيار کرده و پايههاي آن را بر عشق و محبت خويش استوار فرموده است. آري عشق به خدا پايهي ايمان و اسلام است، ايمان و اعتقاد به خدا اگر هم بيعشق و محبت او تحقق داشته باشد قطعا ناقص است و قهرا آن آثار بلند و ملکوتي را در پي خواهد داشت.
معرفت و شناخت حضرت حق بايد آتش عشق را در خرمن هستي بيفکند و او را شيدا و سرمست جاذبههاي الهي کند، به هر جا که نظر کند جلوهي رخ يار بيند و از هر آوائي صداي او را بشنود:
به صحرا بنگرم صحراته وينم
نشان از قامت رعناته وينم
صفحه 64، 65.