آغاز راه
آري انسان در پرتو اين خاصيت کيمياگري است که «مسجود» فرشتگان گرديده و پس از نمايش هويت و قدرت، خطاب ميرسد که فرشتگان در رابطه با آدم خدا را سجده کنند: «و اذ قنا للملائکه اسجدوا لادم»[2]. علوم و معارف، تا در عمق جان آدمي منزل نگيرد و با روح او در نياميزد، همانند کتابخانهي عظيمي است که در کنار خانه کسي قرار گيرد و حتي بر دوش او حمل شود ولي از آن مطالب چيزي به انديشهي [صفحه 63] او منتقل نگردد: «مثل الذين حملوا التوراه ثم لم يحملوها کمثل الحمار يحمل اسفارا».[3]. در سطحي هم درکي است صوري و ظاهري و به بيان درستتر: پندار درک است، آنکس که چون کامپيوتر در پذيرش و پردازش دادهها عمل کند و از زايش و انقلاب بيبهره باشد، از جمع همهي علوم و معارف بشري هم طرفي نخواهد بست. چه بسيارند آنها که خزانهي اطلاعات و علومند ولي جانشان از آن همه علوم خالي است و تحولي در وجودشان ايجاد نشده است. زانکه دل جوهر بود گفتن عرض چند از اين الفاظ و اضمار و مجاز آتشي از عشق در جان برفروز
در چنين موقعيت، پرسش اينست که آيا رسالت انسان جستجوگر در اينجا به پايان ميرسد؟ يعني حرکت و سير او در مرحلهي شناخت و ايجاد مباني فلسفي و عرفاني خاتمه يافته تلقي ميشود؟ در پاسخ، اشاره به اين نکته ضروري است که علم و معرفت با همهي اهميت و عظمت، مقدمه و وسيلهي دگرگوني انسان و رسيدن او به مقام والاي «خليفه اللهي» است و لذا فرشتگان الهي پس از ملاحظهي علم حضرت آدم، اظهار عجز و جهل کردند و گفتند: خدايا! جز آنچه به ما آموختي چيز ديگري نميدانيم، يعني «زايش و تحول» در علم ما نيست و هنر ما فرشتگان «ضبط و پردازش دادهها» است در حالي که انسان از کيمياگري زايش برخوردار است همانگونه که گوهر وجودش از ذرهيي بيمقدار به روح عظيم و اسرارآميز تبديل گرديده است که: «قل الروح من امر ربي».[1].
پس طفيل آمد عرض، جوهر غرض
سوز خواهم سوز، با آن سوز، ساز
سر بسر فکر و عبادت را بسوز
صفحه 63.