تفسير دنيا
[صفحه 322] فساد» است و به عبارت ديگر دنيا يعني «زايش و مرگ مستمر» بنابراين هر چه کوشش در ماندن شود سرانجام راهي جز تباهي و تعفن نيست مگر آنکه به عالم بالا متصل شود که عالم نور و ابديت است و از وادي فساد و تباهي خارج ميباشد: زيرنشين علمت کائنات آنچه تغير نپذيرد توئي ما همه فاني و بقا بس توراست در واقع بايد جسم مدتي کوتاه و بسيار محدود از اجزاء و امکانات عالم ماده بهرهور شده تا مسير خود را طي کرده و ابزار لازم را براي سير عظيم خود به دست آورد و زمان مقتضي منقضي گردد و به مرحلهي بعد برسد و اگر بيش از آن اقامت گزيند پر و بالي که براي پرواز روئيده شکسته و فروخواهد ريخت و رشد ناکرده سقوط خواهد کرد: همانند کودکي که در شکم مادر است و بيش از نه ماه و اندي نميتواند و نبايد بماند. بزرگان، دنيا را به پلي تشبيه کردهاند که بايد ازآن گذشت نه بر آن منزل کرد، دنيا چون رود عظيمي است که حقيقت آن گذرا بودن آن است، سيالو شناور و هر لحظه جايي است که لحظهي بعد جاي ديگر، مجموعهي زايش و مرگ مداوم و اتفاقا خوبي و فلسفهي وجودي آن هم همين است. اين رود عظيم از لابلاي تختهسنگهاي ولادت و رشد، تلخ و شيرينها، نشيب و فرازها ميگذرد و بر صخرههاي موفقيت و شکست ميريزد و خروش و فرياد شادي و غم برميآورد و از قلههاي بلند آزمايش واراده پرتاب ميگردد و بر موجکوب تلاش و پيشرفت کوبيده ميشود و سرانجام به درياي سرنوشت ميريزد. [صفحه 323] اگر ما آشناي حقايق بوديم و از بلنداي عالم، بستر اين رود و نهايت دوردست آن را ميديديم هرگزآرزوي ماندن در اين مردابهاي خوردن و خفتن و ايستايي در لابلاي تختهسنگهاي مخوف غرائز را نميکرديم و هر چه بيشتر تلاش ميکرديم تا به آرامش آبي زلال دريا بپيونديم.
کلمهي دنيا از نظر ريشهي لغت، يا از «دني» (پست، ضعيف) گرفته شده و يا از «دنو» (نزديک شدن، نزديک بودن) يعني دنيا و زندگي در آن نسبت به آخرت و سراي جاويد، نزديک است و اولين عالمي که انسان در آن پا مينهد دنياست. و نيز از نظر ارزش و مقايسهي با حقايق ديگر عالم بسيار پست و ناچيز است، زيرا مشخصهي اين عالم، جسمانيت و ماده است و ماده يعني فاسدشدني که زائيدهي تحول دائم و «کون و
ما به تو قائم چو قائم بذات
آنچه نمرده است و نميرد توئي
ملک تعالي و تقدس توراست
صفحه 322، 323.