نامه 031-به حضرت مجتبي












نامه 031-به حضرت مجتبي



[صفحه 267]

رسالته الحسن از پدر نيست شونده اقرارکننده براي (سختي) زمان پشت کننده به زندگي تسليم شونده به روزگار نکوهش‏کننده دنيا آرميده در جايگاههاي مردگان کوچ‏کننده از آن فردا به سوي فرزند آرزوکننده آنچه درک نمي‏کند راه‏رونده راه کسي که هلاک شده نشانه بيماريها و در گرو روزگارها آماجگاه مصيبتها و بنده دنيا و سوداگر فريب و قرضدار مرگها و اسير مرگ و هم‏سوگند غمها و همنشين اندوهها و نشانه آفتها مغلوب خواهشها و جانشين مردگان

[صفحه 267]

اما پس از ستايش خداوند در آنچه دانستم از پشت کردن دنيا از من و سرکشي روزگار بر من و روآوردن آخرت به سوي من آن چيزي است که بازمي‏دارد مرا از ياد کردن حال کسي که غير خودم است و کوشش به آنچه پي من است مگر اينکه از آنجائيکه منحصر گرديد به من بدون اندوههاي مردم اندوه نفس خودم و تصديق کرد مرا راي من و برگردانيد از خواهش نفسم و آشکار ساخت براي من خالص کار مرا و رسانيد مرا به سوي کوششي که نباشد در آن بازيچه و راستي که آميخته نشود به آن دروغ يافتم تو را بعضي از خود بلکه يافتم تو را تمام خودم به طوريکه گويا چيزي اگر برسد بر تو رسيده است به من و گويا مرگ اگر بيايد بر تو آمده است به من و مهم شد بر من از امر تو آنچه مهم شد به من از امر نفس خودم و نوشتم به سوي تو نوشته خود را ياري جوينده به آن (به سعادت تو) اگر بمانم براي تو يا بميرم

[صفحه 268]

و من سفارش مي‏کنم تو را به پرهيزگاري خداوند اي پسرم و به ملازمت دستور او و آباد داشتن دل خود به ياد کردن او و چنگ زدن به ريسمان بندگي او و کدام وسيله‏ايست مطمئن‏تر از رشته‏اي ميان تو و ميان خدا اگر تو فراگيري آن را

[صفحه 268]

زنده گردان دل خود را با پند و بميران آن را به دل نبستن به دنيا و توانا کن آن را به باور کردن و نوراني گردان آن را به حکمت و رام گردان آن را به ياد کردن مرگ و وادار کن آن را به اقرار کردن به نيست شدن و بينا گردان او را به مصيبتهاي دنيا و بترسان او را از حمله آوردن روزگار و زشت گرديدن شبها و روزها و نشان ده بر آن خبرهاي گذشتگان را و يادآوري کن او را به آنچه رسيده به کسي که بوده پيش از تو از پيشينيان و سير کن در خانه‏ها و نشانه‏ها آنها و نگاه کن در آنچه کرده‏اند و از چه منتقل شده‏اند و به کجا وارد شده‏اند و فرودآمده‏اند تو مي‏يابي آنها را که منتقل شده‏اند از دوستان و وارد شدند به سراي غريبي و گويا تو پس از اندک زماني برگشته‏اي مانند يکي از آنان شده‏اي پس درست کن آرامگاه خود را و مفروش آخرت خود را به دنياي خود و واگذار گفتار را در آنچه نمي‏شناسي و حکم کردن در آنچه مکلف نشده‏اي و خودداري کن از راهي هرگاه بترسي از گمراهي آن زيرا خودداري هنگام سرگرداني گمراهي بهتر است از سوار شدن بترسها و بفرما به نيکوئي مي‏باشي از اهل آن نهي کن از کار زشت به دست و زيانت و دوري گزين از آنکس که عمل بد انجام داده به تمام

سعي خود و تلاش کن در راه خدا تا حد توان خود و فرانگيرد تو را در راه خدا نکوهش سرزنش‏کننده فرو رو در سختيها براي حق هر جا باشد کسب علم کن در اين و عادت ده نفس خود را بر شکيبائي بر ناخوشايند و چه نيکو خوئيست شکيبا بودن در راه حق و واگذار نفس خود را در کارها همه آنها به پروردگارت زيرا تو واگذار مي‏کني آن را به پناهگاه مطمئن و بازدارنده نيرومند و مخلص گردان درخواستن را به پروردگارت زيرا در دست اوست بخشش و محروم ساختن و بسيار کن طلب خير را و بفهم وصيت و سفارش مرا روگردان مباش از آن زيرا بهترين گفتار آن است سود دهد و بدان خيري نيست در علمي که سود ندهد و سود برده نمي‏شود به علمي که سزاوار نباشد آموختن آن (مانند جادو و غيره)

[صفحه 269]

اي پسرم من چون ديدم خودم را که رسيدم به سني و ديدم خود را که زياد مي‏گردانم سستي را شتافتم به وصيت نمودن خود به تو و حاضر نمودم خصلتهائي از آن را پيش از آنکه شتاب نمايد بر من مرگم بي‏آنکه برسانم به سوي تو آنچه را که در نفس من است يا کاسته شوم در راي خودم چنانچه کاسته شدم در بدنم يا پيشي‏گيرد به من به سوي تو بعضي خصلتهاي خواهش نفس يا آشوبهاي دنيا و باشي مانند شتر سرکش رمنده و جز اين نيست دل نورسيده مانند زمين خاليست آنچه انداخته شود در آن از هر چيز مي‏پذيرد آن را و شتافتم تو را به ادب دادن پيش از آنکه سخت گردد دل تو و مشغول شود عقل تو تا روي‏آوري با تصميم جديت از کار به چيزي که کفايت کرده تو را اهل تجربه‏ها از طلب کردن و آزمايش آن تا باشي کفايت شده از رنج جستن و خلاص شده از تلاش آزمايش و نصيب شد تو را از اين آنچه به ما نصيب شد و شايد روشن شده براي آنچه به ما پنهان مانده بود از آن

[صفحه 269]

اي فرزندم من اگر چه نبودم زندگي کنم با زندگي کساني که بودند پيش از من اما نگاه کردم در کارهاي آنها و انديشه کردم در خبرهاي آنها و سير کردم در نشانه‏هاي آنها تا برگشتم مانند يکي از آنها شدم بلکه گويا من به سبب آنچه رسيده به من از کارهاي آنها زندگي کرده‏ام با اول آنان تا آخر آنان و شناختم صافي اين را از تيرگي آن و سود آن را از ضرر آن و خلاصه کردم براي تو از هر امري برگزيده آن را و برگزيدم براي تو پسنديده آن را و برگردانيدم از تو نامعلوم آن را و صلاح ديدم جائيکه مهم شد مرا از امر تو آنچه مهم باشد براي پدر مهربان و تصميم گرفتم بر آن از تربيت تو تا باشد اين در حاليکه تو روآورنده به زندگي و تازه جوان روزگار هستي صاحب نيت سالم و نفس بيغش و ابتدا کنم تو را به ياد دادن کتاب خدا و تفسير آن و راههاي اسلام و حکمهاي آن و حلال آن و حرام آن درنگذرم از قرآن براي آموزش تو به سوي خير آن سپس ترسيدم پوشيده شود بر تو آنچه اختلاف کرده مردم در آن از خواهشهاي خودشان و رايهاي آنها مانند آنچه پوشيده شده است بر آنها و بود محکم کردن اين بر آنچه ناخوش داشتم از آگاه کردن تو بر آن دوست‏تر به من از تسليم کردن تو به سوي امري اي

من نمي‏باشم بر تو از آن تباهي را و اميدوارم توفيق دهد تو را خداوند در آن به راه راستت و هدايت کند تو را به راه حقت و نوشتم به تو اين وصيت خود را

[صفحه 270]

و بدان پسرم دوست‏ترين آنچه تو فراگيرنده هستي آن را از من از وصيتم پرهيزگاري خدا و کفايت کردن بر آنچه واجب کرده خداوند بر تو و فراگرفتن است آنچه را گذشت بر ان پيشينيان از پدران تو و شايستگان از خانواده‏ات زيرا ايشان رها نکردند نگريستن با تامل براي نفسهايشان را آنطور که تو مي‏نگري و انديشيدند آنطور که ميانديشي پس از دقت رسانيد آنها را پايان اين به فراگرفتن آنچه شناختند و بازايستادن از آنچه تکليف نشدند و اگر سر باز زند نفس تو از اينکه قبول کند اين را بدون اينکه بداند همچنان که آنها دانستند بايد باشد جستجو کردنت اين را به فهميدن و ياد گرفتن نه از روي افتادن در شبهه‏ها و فرورفتن در مجادله‏ها و ابتدا کن پيش از نظر کردنست در اين به ياري خواستن از خداي خود و رغبت کردن به سوي او در ياري خواستن از او و ترک کردن هر آميخته را (به باطل) که داخل کند تو را در شبهه‏اي يا رساند تو را به سوي گمراهي آنگاه يقين کردي که صاف شد دلت سپس فروتن گرديد و تکامل يافت نظرت و تمرکز يافت آهنگ تو در اين يک آهنگ شد آنگاه نگاه کن در آنچه تفسير کردم براي تو و اگر فراهم نشد براي تو آنچه دوست مي‏داري از نفست و فراغت نظرت و انديشه‏ات

و بدان تو گام برمي‏داري بر غير بينائي و وارد مي‏شوي در دل تاريکي و طالب دين آنکس نيست در حال اشتباه و تحير باشد و خودداري از اين بهتر است

[صفحه 271]

دقت نما پسرم در فهم وصيتم و بدان که صاحب اختيار مرگ اوست صاحب اختيار زندگي و آفريننده اوست ميراننده و نيست کننده اوست بازگرداننده و گرفتارکننده اوست رهاننده و دنيا نبوده تا پابرجا بماند مگر بر آنچه قرار داده آن را خداوند بر آن از نعمت دادن و مبتلا گردانيدن و پاداش دادن در آخرت و آنچه خواسته از آنچه نمي‏دانيم پس اگر مشکل شد بر تو چيزي از اين پس حمل کن آن را بر نادانيت به آن زيرا تو اول چيزي هستي که آفريده شده نادان پس از آن ياد داده شدي و چه بسيار است آنچه نمي‏داني از امر و سرگردان مي‏باشد در آن انديشه تو و گمراه مي‏باشد در آن بينائي تو پس از آن مي‏بيني آن را بعد از اين پس چنگ زن به کسي که آفريد تو را و روزي داد تو را و راست کرده است اندام تو را بايد باشد براي او پرستش تو و به سوي او رغبت تو و از او ترسيدن تو

[صفحه 271]

و بدان اي پسرم هيچ کس خبر نداد از خدا همچنان که خبر داد از او پيامبر صلي الله عليه و آله پس راضي باش باد پيشرو و به سوي رستگاري پيشوا من کوتاهي نکردم از نصيحت دادنت و به راستي تو هرگز نمي‏رسي در نظر کردن براي نفس خود هر چند کوشش کني به مقدار نظر من براي تو

[صفحه 271]

و بدان اي پسرم که اگر بود براي پروردگار تو شريکي هرآينه مي‏آمد به تو پيامبران او و هرآينه مي‏ديدي نشانه‏هاي پادشاهي او را و تسلط او را و هرآينه مي‏شناختي کارهاي او را و صفتهاي او را وليکن او خدائيست يگانه چنانچه تعريف کرده نفس خود را مخالفت نمي‏کند او را در پادشاهي او کسي و از بين نميرود هرگز و هميشه بوده است اولست پيش از هر چيز بي‏اوليت و آخر است پس از همه چيزها بدون اينکه نهايت داشته باشد بزرگ است از اينکه ثابت شود ربوبيت او به احاطه کردن ولي يا چشمي و چون شناختي اين را پس بجاآور چنانچه سزاوار است به مانند تو که انجام دهد آن را در کوچکي قدر و منزلتش و کمي توانائيش و زيادي ناتوانيش و بزرگي احتياجش به سوي پروردگار خود در جستجوي فرمانبرداري او و ترس از کيفر او و خوف از خشم او زيرا او امر نکرد تو را مگر به نيکي و نهي نکرد تو را مگر از زشتي

[صفحه 272]

اي پسرم به حقيقت من خبر دادم تو را از دنيا و حال آن و نيست شدن آن و منتقل شدن آن و خبر دادم تو از آخرت و آنچه مهيا شده براي اهل آن در آنجا و زدم براي تو در اين دو مثلها تا پندگيري به آنها و پيروي کني بر آنها جز اين نيست مثل کسي که آزمايش کرد دنيا را مانند مثل گروهي است موافق نيايد به آنها منزل بي‏آب و آبادي و قصد کردند منزل پر نعمت و ناحيه پر آسايش را متحمل شدند رنجهاي راه را و جدائي دوست را و سختي سفر را و ناگواري خوراک را تا بيايند به فراخي سراي خودشان و منزل آرامگاهشان آنگاه نمي‏يابند به چيزي از اين در وي و نمي‏بينند خرج کردن در آن سفر را غرامت و نيست چيزي دوست‏تر به آنان از آنچه نزديک گرداند آنها را از منزلشان و نزديک گرداند آنها را از محل خودشان و مثل کسي که فريب خورده به آن مانند مثل جماعتي است که باشند در منزل پر نعمت سپس اعلام شد به آنها رفتن به سوي منزل خشک و خالي و نيست چيزي ناخوشايندتر به سوي آنان و نه دشوارتر نزد آنان از جدائي آنچه بودند در آن و رسيدن به سوي آنچه به ناگاه وارد مي‏شوند به سوي آن

[صفحه 272]

اي پسرم قرارده نفس خود را ترازو و در آنچه ميان تو و ميان غير توست دوست بدار براي غير خود آنچه را که دوست مي‏داري براي نفس خود و ناخوش‏دار براي او آنچه را که ناخوش مي‏داري براي آن و ستم نکن چنانجه دوست مي‏داري تو را ستم نکنند و نيکوئي کن چنانچه دوست مي‏داري به تو نيکوئي شود و زشت شمار آنچه را که زشت مي‏شماري از غير خود و راضي باش از مردم به آنچه راضي مي‏شوي آن را براي آنها از نفس خود و نگو آنچه را که نمي‏داني و اگر چه اندک باشد آنچه که مي‏داني و مگو آنچه را که دوست نمي‏داري گفته شود براي تو و بدان خودپسندي ضد درستي و آفت خردهاست و تلاش کن در کسب معاش خود و نباش خزينه‏دار براي غير خود و هرگاه تو رهنمود شدي به راه راست خود پس باش فروتن‏تر چيزي که مي‏باشي براي پروردگار خود

[صفحه 273]

و بدان که در پيش روي تو راهي است صاحب مسافت دور و رنج سخت و همانا بي‏نيازي نيست تو را در آن از نيک طلب کردن و برداشتن توشه و مقدار کفايت و از معاش با سبک بودن پشت و بار مکن بر پشت خود بيش از توانائي خود تا باشد گران اين.... و بال بر تو و هرگاه يافتي از اهل احتياج کسي را که بردارد براي تو توشه تو را به سوي روز قيامت و برساند به تو آن را فردا جائي که نيازمند باشي به آن غنيمت شمار او را و بار کن آن را بر او و بيشتر کن از توشه دادن بر وي را در حاليکه تو قادري بر آن و شايد تو بجوئي او را سپس نيابي او را و غنيمت شمار کسي را که قرض خواهد از تو در حال بي‏نيازي تو تا قرار دهد اداء آن را براي تو در روز تنگدستي تو

[صفحه 273]

و بدان که در پيش روي تو گردنه بسيار دشواريست حال سبکبار در آن نيکوتر است از گرانبار و حال کندرفتار زشت‏تر است از حال تندرفتار و جاي فرودآمدنت در آن ناچار بر بهشت است يا بر آتش و راحتي بجوي براي نفس خود پيش از فرودآمدنت و مهيا ساز منزل را پيش از وارد شدنت و نيست پس از مرگ رضاجوئي از تقصير و نه به سوي دنيا بازگشتي

[صفحه 273]

و بدان کسي که در دست اوست خزينه‏هاي آسمانها و زمين به تحقيق اذن داده براي تو در دعا کردن و ضامن شده براي تو پذيرفتن را و امر کرده تو را که سئوال کني از او تا بدهد تو را و مهرباني بخواهي از او تا رحم کند تو را و قرار نداد ميان تو و ميان خود کسي را که بازدارد او را از تو و ناچار نکرده تو را به کسي تا تو را شفاعت کند و بازنداشت تو را اگر بد کردي از توبه و شتاب نکرد تو را به کيفر دادن و رسوا نکرد تو را جائيکه رسوا شدن تو را سزاوار بود و سخت نگرفت بر تو در پذيرفتن بازگشت و در تنگي قرار نداد تو را به سبب گناه و نااميد نکرد تو را از رحمت بلکه قرار داد خودداري تو را از گناه کار نيک و حساب نکرد بدي تو را يکي و حساب کرد کار نيک تو را ده برابر و گشود براي تو در بازگشتن را و در رضاجوئي را پس هرگاه بخواني او را مي‏شنود صداي تو را و هرگاه راز گوئي با او مي‏داند رازگوئي تو را پس رسانيدي به سوي او حاجت خود را و آشکار کردي بر او آنچه را که در نفس تو است و شکايت کردي به سوي او غمهاي خود را و طلب کردي از او برطرف کردن اندوههاي خود را و ياري خواستي از او بر کارهايت و خواستي از او از خزينه‏هاي رحمت او آنچه را که توا

نائيست بر دادن آن غير او از زياد کردن عمرها و سلامت گردانيدن بدنها و وسعت دادن روزيها پس از آن قرار داد در دستهاي تو کليدهاي خزينه‏هاي خود را به سبب آنچه اذن داد تو را در آن از درخواست کردن از او و هر زمان خواستي مي‏گشائي با دعاء درهاي نعمت او را و فرودآوري پي‏درپي باريدن رحمت او را پس نااميد نکند تو را دير اجابت کردن او دعاء تو را زيرا بخشش به اندازه خلوص نيت است و بسا تاخير شده است از تو پذيرفتن دعا تا باشد اين بزرگتر براي اجر سئوال‏کننده و بيشتر براي بخشش اميد دارنده و بسا سئوال کرده چيزي را و داده نشده به آن و داده شده بهتر از آن را در دنياها در آخرت يا برگردانيده شده از تو چيزي که آن براي تو بهتر است و بسا امري که آن را خواسته در آن است تباهي دين تو اگر داده شود آن به تو پس بايد باشد خواستن تو در آنچه مي‏ماند براي تو نيکوئي آن و دور شود از تو سنگيني آن و مال نمي‏ماند براي تو و نمي‏ماني براي آن

[صفحه 274]

و بدان جز اين نيست آفريده شده‏اي براي آخرت نه براي دنيا و براي فنا شدن و نه براي ماندن و براي مرگ نه براي زندگي و تو در جاي کوچ کردن و خانه (اکتفا کردن به قدر حاجت) و در راهي به سوي آخرت هستي و تو رانده شده مرگي که نجات نمي‏يابد از آن گريزنده آن و فوت نمي‏شود از آن دور شونده آن ناچار آن دريابنده است او را و باش از آن هراسان از اينکه دريابد تو را و حال آنکه تو بر حالت گناه کردن بوده‏اي خبر مي‏دادي نفس خود را از آن به توبه کردن پس مانع مي‏گردد (مرگ) ميان تو و ميان آن در اين هنگام تو تباه ساخته‏اي نفس خود را

[صفحه 275]

اي پسرم بسيار کن از ياد کردن مرگ و ياد کردن آنچه ناگاه درآئي بر آن و برسي پس از مرگ به سوي آن تا بيايد تو را در حاليکه فراگرفته‏اي از آن آمادگي خود را و محکم کرده‏اي بر آن پشت و نيروي خود را و نيايد تو را ناگهان تا غلبه نمايد تو را و بترس از اينکه فريفته شوي به آنچه از آرميدن و اعتماد اهل دنيا به سوي آن و پريدن آنها به همديگر بر سر آن و به راستي خبر داده تو را خداوند از آن و خبر جدا شدنش را براي تو داد و آشکار ساخت براي تو از بديهاي خود و جز اين نيست اهل آن سگان فريادکننده‏اند و درندگان حريص بر شکارند فرياد مي‏زند بعض آنها به بعض ديگر و مي‏خورد عزيز آن ذليل آن را و با زور زيان مي‏رساند بزرگ آن بر کوچک آن چهارپايان بسته شده‏اند و گروهي رها شده‏اند گمراه کرده‏اند عقلهاي خود را و سوار شده‏اند به راه نامعلوم آن حيوانات چرنده (علفهاي) با آفتند در بيابان سخت و دشوار نيست براي آنها شباني راست گرداند آنها را و نه چراننده بچراند آنها را برد آنها را دنيا به راه کوري و فراگرفت ديده‏هاي آنها را از نشانه راه راست پس سرگردان شدند در گمراهي آن و فرورفتند در نعمت آن و گرفتند آن را پروردگار و بازي کرد با آنان و ب

ازي کردند به آن و فراموش کردند آنچه را که در پس آن است اندکي مهلت ده روشن مي‏شود تاريکي (دم مرگ) گويا رسيده مسافرها و نزديک است کسي که شتابيد بپيوندد

[صفحه 275]

و بدان اي پسرم هر که باشد مرکب سواري او شب و روز به حقيق مي‏برند او را اگر چه باشد ايستاده و مي‏پيمايد مسافت راه را اگر چه باشد ايستاده و آرامش يافته و بدان به يقين که تو هرگز نمي‏رسي به آرزوي خود و هرگز درنمي‏گذري از مرگ خود و تو در راه کسي هستي که بود پيش از تو پس آسان گير در تلاش (براي مال) و شتاب مکن در جستن روي زيرا بسا جستجوئي کشيده است به نيست شدن و نيست هر جوينده روزي داده شده و نه هر ميانه‏رو (در کسب) محروم و گرامي‏دار نفس خود را از هر پستي و اگر چه براند تو را به سوي چيزهاي مرغوب زيرا تو هرگز عوض نمي‏گيري به آنچه بخشش مي‏کني از نفس خود عوضي و مباش بنده غير خود و حال آنکه قرار داده تو را خداوند آزاد و نيکوئي نيست آن نيکوئي که به دست نيايد جز به بدي و آسايش نيست آسايشي به دست نيايد مگر به دشواري و برحذر باش از اينکه بشتاباند تو را مرکبهاي طمع و وارد سازد تو را به جايگاههاي طمع و اگر بتواني که نباشد ميان تو و ميان خداوند صاحب نعمتي پس چنين کن زيرا تو دريابنده قسمت خود را و فراگيرنده نصيب خود را و اندک از جانب خداوند پاک بزرگتر و باکرامت‏تر است از بسياري از خلق او و هر چند که همه از اوست

[صفحه 276]

و تدارک نمودن تو آنچه را که کوتاهي شده از خاموشي آسانتر است از دريافتنت آنچه را از دست رفته از گفتار تو و نگهداري آنچه در ظرفست به محکم بستن سر آن است و نگهداري آنچه در دو دست توست دوستتر است بر من از طلب کردن آنچه در دست غير توست و تلخي نااميدي بهتر است از درخواست کردن از مردم و کسب کردن با پاک‏دامني بهتر است از توانگري با بدکاري و مرد نگهدارنده‏تر است راز خود را و چه بسا کوشش‏کننده است در آنچه زيان رساند او را هر کس بسيار گويد هذيان گويد و هر کس انديشه کند بينا شود نزديکي کن با اهل خير مي‏باشي از آنها و دوري کن از اهل شر جدا شوي از آنها بد خوراکيست حرام و ستم کردن بر ناتوان زشت‏ترين ستم است هرگاه باشد مدارا کردن (سبب) درشتي (شخصي) باشد درشت رفتاري (با چنين شخصي) نرم رفتاري بسا باشد دارو درد و درد دواء و بسا باشد پند دهد غير پند دهنده و خيانت کند پند خواسته شده و بترس از اعتماد کردن بر آرزو زيرا آن سرمايه کم‏خردان است و عقل نگهداري آزمايشهاست و بهترين آنچه آزمايش کردي آن است که تو را پند دهد بشتاب (به عمل) هنگام فرصت پيش از آنکه باشد غصه نيست هر جوينده برسد به مطلوب و نه هر غائب بازآيد و از تباه

کاري ضايع ساختن توشه است و فاسد ساختن معاد و قيامت است و براي هر کاري نهايتي است زود ميرسد بر تو آنچه مقدر شده براي تو بازرگانان به خطر اندازنده است خود را و بسا مال اندک پر رشدتر است از مال بسيار

[صفحه 277]

و نيکي نيست در ياري دهنده خوار و نه در دوست متهم نرم‏رفتاري کن با روزگار (بهره‏ات را بگير) ماداميکه در اختيار توست و به خطر ميانداز نعمتي را به اميد اين که از آن بيشتر به دست‏آوري برحذر باش از اينکه سرکشي کند تو را مرکب ستيزگي وادار کن نفس خود را از برادر خود هنگام بريدن او بر پيوستن و هنگام اعراض او بر مدارا کردن و نزديکي و هنگام بخل ورزيدن او بر بخشش و هنگام دوري گزيدن او بر نزديکي و هنگام سختي او بر نرمي و هنگام گناه او بر عذر آوردن تا به مرتبه گويا تو براي او بنده هستي و گويا او صاحب نعمت است بر تو و بترس از اينکه قرار دهي اين را در غير جاي خود يا بجاآوري آن را به غير اهل آن فرانگير هرگز دشمن دوست خود را دوست آن وقت دشمني مي‏کني با دوست خود و خالص گردان به برادر خود خودخواهي را نيکو باشد (اندرز تو پيش او) يا زشت فروخور خشم را زيرا من نديدم آشاميدني شيرين‏تر از آن در پايان و نه گواراتر در عاقبت و نرمي کن براي کسي که درشتي کند با تو زيرا نزديک است نرم باشد براي تو و برگير بر دشمن خود احسان کردن را زيرا آن شيرين‏ترين يکي از دو پيروزي است و اگر خواهي بريدن از برادر خود را پس باقي گذار براي او از

نفس خود باقيمانده‏اي (از برادري را) برمي‏گردد به سوي آن اگر ظاهر شود براي او اين روزي از روزها و هر کس گمان کند به تو نيکي را پس راست گردان گمان او را و ضايع مساز حق برادر خود را براي اعتماد نمودن بر آنچه در ميان تو و ميان اوست زيرا نيست براي تو برادر کسي که ضايع ساختي حق او را و نبايد باشد اهل تو بدبخت‏ترين خلق به تو و رغبت نکن در کسي که بي‏رغبت شده از تو و نبايد باشد برادر تو بر بريدن تو تواناتر از تو بر پيوستن او و بايد نباشد بر بدي کردن تواناتر از تو بر نيکوئي کردن و بزرگ نيايد بر تو ستم کسي که ستم کند تو را زيرا او کوشش مي‏کند در زيان خود و سود تو و نيست پااش کسي که شاد گرداند تو را غمگين سازي او را

[صفحه 278]

و بدان اي پسرم روزي دو گونه روزي است روزي که مي‏جوئي آن را و روزي که مي‏جويد تو را پس اگر تو نرفته باشي به سوي او مي‏آيد به سوي تو چه زشت است فروتني هنگام نياز و سخت دلي هنگام بي‏نيازي جز اين نيست براي توست از دنيايت آنچه اصلاح کردي به آن جايگاه خود را و اگر ناشکيبائي کني بر آنچه بيرون شده از دستهاي تو پس بيقراري کن بر هر آنچه نرسيده بر تو دليل آور بر آنچه نبوده با آنچه بوده زيرا کارها شبيهند به هم و نباش از کساني که سود ندهد او را پند مگر هنگامي که اصرار کني در رنجانيدن او زيرا خردمند پند مي‏گيرد به ادب و تعليم دادن و چهارپايان پند نمي‏پذيرد مگر با زدن دور ساز از خود فرودآيندگان اندوهها را با اراده‏هاي محکم شکيبائي و نيکوئي يقين هر کس رها کند وسط راه را منحرف شود و همراه (به منزله) خويش است و دوست کسي است راست باشد نهان او و خواهش شريک کوري است و بسا دوري است نزديکتر است از خويش و بسا خويشي دورتر است از بيگانه و غريب کسي است نباشد براي او دوست هر کس تجاوز کرد از حق تنگ شد جاي رفتن او و هر کس سازش کند بر مرتبه خود باشد پاينده‏تر براي او و مطمئن‏ترين سببي که فراگرفته آن را سببي است که در ميان تو و

ميان خدا است و کسي که به تو اهميت نمي‏دهد او دشمن توست گاهي مي‏باشد نااميدي دريافتن هرگاه باشد طمع تباهي (جايز) نيست هر زشتي و پوشيده ظاهر شود و نه هر فرصتي رسيده شود و بسا خطا مي‏کند بينا راه راست خود را و بيابد نابينا راه راست خود را به تاخير انداز بدي را زيرا تو هرگاه بخواهي مي‏شتابي به آن و بريدن نادان برابر مي‏شود با پيوستن به عاقل هر کس ايمن شود از زمانه خيانت مي‏کند او را و هر کس بزرگ شمارد آن را او را خوار گرداند نيست هر کس تير اندازد به نشانه مي‏رسد هرگاه تغيير کند پادشاه تغيير مي‏کند زمان بپرس از رفيق پيش از راه و از همسايه پيش از خانه

[صفحه 279]

بپرهيز از اينکه ذکر کن از گفتار آنچه را که باشد خنده‏آور و هر چند که حکايت کني اين را از غير خودت و بپرهيز از مشورت کردن با زنان زيرا تدبير آنها منتهي به ناتوانيست اراده آنها منتهي به سستي است و بازدار مشاهده آنان را با پوشاندنت آنان را زيرا سخت گرفتن حجاب پاينده‏تر است بر عصمت آنان و نيست بيرون رفتن آنها بدتر از راه دادن تو کسي را که اطمينان نيست به او بر آنان و اگر بتواني نشناسند جز تو را اين کار را بکن و تحميل مکن بر زن بيشتر از آنچه که تجاوز کند از حد او زيرا زن گل است (براي بوئيدنست) و نيست قهرماني و تجاوز مکن به گرامي داشتن او و از نفس وي و به طمع نيانداز آنها را شفاعت کنند به ديگران و پرهيز کن از غيرت ورزيدن در غير جاي غيرت بردن زيرا اين وادار مي‏کند زن غفيفه را به بيماري و عاري از فساد را به شک و فساد و قرارده براي هر آدمي از خدمتکارانت کاري را تا مواخذه کني او را به آن زيرا آن سزاوار است که وانگذارند به همديگر کار را در خدمت تو و گرامي‏دار خويشاوندانت را زير آنان بال و پر تو هستند که با آن پرواز مي‏کني و ريشه آنچناني تو هستند که به سوي آن بازمي‏گردي و دست توست که به آن حمله مي‏کني امانت

مي‏سپارم به خدا دين تو را و دنياي تو را و درخواست مي‏کنم از راه بهترين حکم را براي تو در حال حاضر و آينده و در دنيا و آخرت والسلام


صفحه 267، 267، 268، 268، 269، 269، 270، 271، 271، 271، 272، 272، 273، 273، 273، 274، 275، 275، 276، 277، 278، 279.