خطبه 227-در ستايش پيامبر
[صفحه 79] خطبه التفکر ستايش خداوندي را سزاست که در نمييابد او را حواس ظاهري و فرانميگيرد او را مکانها و نميبيند او را ديدهها و نميپوشاند او را پردهها دلالت کننده است بر قديم بودن خود به پديدار شدن خلق خود و به پديدار شدن خلق خود بر وجود خود و با مانند بودن آنها به همديگر بر اينکه شبيهي نيست براي او آن خدائي که راست گفت در وعده خود و برتر بوده از ستم کردن بر بندگان خود و بر پا ايستاد و به عدالت در ميان خلق خود و برابري قرار داد بر آنها در حکم خود و گواهآورنده است به پديدار کردن موجودات بر هميشگي بودن خود و به آنچه نشان زده است آنها را به آن از ناتواني بر توانائي خود و به آنچه ناچار کرده آنها را به سوي آن از فاني شدن بر دوام خود يکي است نه به شمارش عدد و دائم است نه با مدت و قائم است نه با ستون و دريابد او را ذهنها نه به حواس ظاهري و گواهي ميدهد براي او ديده شدهها نه با حاضر شدن احاطه نکرد بر او وهمها بلکه هويدا شد براي آنها به آنها و به سبب آنها ممتنع شد از آنها و به سوي آنها به محاکمه آورده آنها را نيست صاحب چنان بزرگي که کشيده شود به او نهايتها پس بزرگ گرداند او را نهايات با جسم قرار دادن و نه ص احب عظمت چناني است... يابد به او غايتها پس بزرگ گرداند او را در حاليکه جسد قرار دهد بلکه بزرگ است از حيثشان و عظيم است از حيث فرمانروائي و گواهي ميدهم بر اينکه محمد بنده اوست و پيامبر برگزيده اوست و امين پسنديده اوست درود فرستد خداوند بر او و آل او فرستاد او را با حجتهاي واجب و ظاهر شدن پيروزي و آشکار نمودن راه راست پس رسانيد پيغام را در حاليکه شکافنده بود به آن ميان حق و باطل را و واداشت بر راه راست دلالت کننده بود بر آن و بر پا نمود نشانههاي راهيابي و علامت روشني را و قرار داد ريسمانهاي اسلام را محکم و دستگيرههاي ايمان را استوار [صفحه 80] و اگر انديشه کنند در بزرگي توانائي و بزرگي نعمت هرآينه برميگردند به راه و ميترسند از عذاب آتش سوزان وليکن دلها بيمار است و بينائيها معيوب است آيا نگاه نميکنند به سوي کوچک آنچه آفريد چگونه استوار ساخت آفرينش آن را و محکم نمود ترکيب آن را و شکافت براي آن گوش و چشم و راست گردانيد براي آن استخوان و پوست بنگريد به سوي مورچه در کوچکي جثه آن و نازکي اندام آن نزديک نيست دريافت گردد به نگريستن به گوشه چشم و نه با دريافتن انديشه چگونه حرکت مينمايد بر زمين خود و روان ميشود بر پي روزي خود انتقال ميدهد دانه را به لانه خود و مهيا ميسازد آن را در قرارگاه خود گردآورد در گرماي خود براي سرماي خود در وارد شدن خود (به لانهاش) تا بيرون آمدنش (از آنجا) و کفيل شده است به روزي خود روزي داده شده است به موافق حالش و بيخبر نميماند از او بسيار نعمت دهنده و محروم نميسازد او را جزا دهنده هر چند باشد در ميان سنگ خشک و سنگ سخت و اگر انديشه کن در مجراهاي غذاي او و در بالا و پائين او و در آنچه در اندرونت از اطراف دندههاي شکم آن و در آنچه در سر است از ديده او گوشهاي او هرآينه تعجب ميکردي از آفرينش آن به غايت شگفتي و مي رسيدي از تعريف آن به رنجي پس بلند است آن خدائيکه بر پا داشت آن را بر پاهايش و بنا نمود آن را بر ستونهاي آن شريک نشد او را در آفرينش آن آفرينندهاي و ياري نکرد او را بر آفريدن آن توانائي و اگر سير کني در راههاي انديشهات تا برسي به نهايتهاي آن راه منمايد تو را راهنمائي مگر بر اينکه آفريننده مورچه اوست آفريننده درخت خرما براي دقت جدا کردن هر چيز و براي پنهاني اختلاف هر زنده و نيست بزرگ و کوچک و سنگين و سبک و توانا و ضعيف در آفريدن او مگر يکسان و همچنين است آسمان و هواء و بادها و آب پس نگاه کن به سوي خورشيد و ماه و گياه و درخت و آب و سنگ و آمد و شد اين شب و روز و روان شدن اين درياها و بسياري اين کوهها و درازي اين سرهاي کوهها و پراکندگي اين زبانها و زبانهاي گوناگون پس واي براي کسي که انکار نمايد تقديرکننده را و باور نکند تدبيردهنده را گمان ميکنند که آنها مانند گياهند نيست براي آنان زراعت کننده و نه براي گوناگوني صورتهاي آنها آفريننده و استناد نکردند به دليلي در آنچه ادعا کردند و نه به تحقيقي براي آنچه حفظ کردند و آيا ميباشد بنائي بدون بناکننده يا جنايتي بدون جنايت کننده [صفحه 81] و اگر خواهي گوئي در ملخ هنگامي که آفريد براي آن دو چشم سرخ و افروخت براي آن دو حدقه روشن و قرار داد براي او شنوائي نهاني و بازکرد براي آن دهن مناسب و قرار داد براي آن حس توانا و دو دندان به وسيله آنها ميبرد و دو داس به وسيله آنها ميکند ميترسد از آن برزگران در زراعتشان و نميتوانند آنها را دفع کنند اگر چه با هم اتفاق نموده گرد آيند تا بيايد به کشتزار در برجستنهاي خود و انجام دهد از آن خواهشهاي خود را و همه آفرينش آن نميباشد به قدر انگشت باريک پس بزرگست آن خدائيکه سجده ميکند براي او آن کس که در آسمانها و زمين است از روي رغبت و کراهت و به خاک ميمالد براي او رخسار و صورت را و ميافکند فرمانبرداري را به سوي او از حيث تسليم و ناتواني و ميدهد براي او مهار را از روي خوف و ترس پس مرغها مسخر است براي امر او شمرد شماره پر را از آنها و شماره نفس را و استوار کرد پاهاي آنها را برتري و خشکي و اندازه کرد روزي ايشان را و شمرد جنسهاي آنها را اين کلاغ و اين هما است و اين کبوتر است و اين شترمرغ است خواند هر پرنده را بنامش و ضامن شد براي آن روزيش را و پديدآورد ابرهاي سنگين را و بارانيد باران بيرعد و برق آن را و شمرد قسمتهاي آنها را و تر ساخت زمين را پس از خشکيدن آن و بيرون آورد گياه آن را پس از خشکي آن.
صفحه 79، 80، 81.