خطبه 215-پارسائي علي












خطبه 215-پارسائي علي



[صفحه 150]

خطبه العقيل به خدا سوگند اگر شب را به صبح رسانم بر روي خار سعدان بيدار و کشيده شوم در زنجيرها دست و پا بسته به گردن درست‏تر است به من از اينکه ملاقات کنم خدا و پيامبر او را روز قيامت ستم‏کننده باشم به بعضي از بندگان و به ناحق گيرنده باشم چيزي را از مال دنيا و چگونه ستم کنم کسي را براي نفسي شتاب مي‏کند به سوي پوسيدن هم پيوستگيهاي آن و دراز مي‏شود در خاک فرودآمدن و سکونت آن به خدا سوگند ديدم عقيل را که به غايت پريشان شده تا درخواست کرد از من از گندم شما يک پيمانه و ديدم کودکان او را پريشان مو غبارآلود از نيازمنديشان گويا سياه شده است صورتهاي آنها با نيل و بازگشت به من تاکيدکننده و تکرار کرد بر من گفتار را در حاليکه مکرر مي‏آمد پس فراگرفتم به سوي او گوش خود را پس گمان کرد که من مي‏فروشم به او دينم را و پيروي مي‏کنم کشيدن او را جدا شونده باشم از روش خودم و سرخ کردم برايش آهني را پس نزديک گردانيدم آن را از بدن او تا پند گيرد به آن پس فرياد کرد مانند فرياد صاحب بيماري از درد آن و نزديک شد بسوزد از داغ کردن آن پس گفتم به او گم کند تو را مادران فرزند مرده‏اي عقيل آيا ناله مي‏کني از آهن پاره‏اي که گرم ک

رده است آن را آدمي براي بازي خود و مي‏کشي مرا به سوي آتشي که افروخته است آن را صاحب قهر براي خشم خود آيا ناله مي‏کني از رنج و ناله نکنم از آتش دوزخ و شگفت‏تر از اين شب در آينده شب درآمد نزد ما با پيچيده شده‏اي در ظرفش و سرشته شده دشمن داشتم آن را گويا سرشته شده به آب دهن مار يا بقي آن پس گفتم آيا اين هديه است يا زکوه است يا صدقه است اين حرام است بر ما اهل بيت پيغمبر پس گفت نه اين است و نه آن است ولکن آن هديه است پس گفتم مرده ببيند تو را مادر فرزند مرده آيا از دين خدا آمدي به من تا فريب دهي مرا آيا مختل شده ادراک تو يا صاحب جنوني يا بيهوده سخن مي‏گوئي به خدا سوگند اگر بدهند به من هفت اقليم روي زمين را با آنچه زير آسمانهاي آنهاست بر اينکه نافرماني کنم خدا را در حق مورچه بربايم از آن پوست مجوي را نمي‏کنم و به راستي دنياي شما در نزد من هرآينه خوارتر است از يک برگي در دهن ملخي مي‏خايد آن را چه کار است علي را با نعمتي که نابود مي‏شود و لذتي که باقي نمي‏ماند پناه مي‏برم به خدا از خوابيدن عقل وز سستي لغزش و از او ياري مي‏جوئيم


صفحه 150.