خطبه 207-خطبه اي در صفين












خطبه 207-خطبه‏اي در صفين



[صفحه 82]

خطبه التعاون اما پس از ستايش گردانيد خداوند پاک براي من بر شما حقي را با حکومت من بر امر شما و براي شما است بر من از حق مانند آن حقي که مرا است بر شما و حق فراخترين چيزها است در وصف کردن به همديگر و تنگ‏ترين چيزهاست در انصاف دادن به همديگر جاري نمي‏شود کسي را حقي بر ديگري مگر جاري مي‏شود غيري را حقي بر وي و جاري نمي‏شود بر وي حقي مگر جاري مي‏شود حقي براي او و اگر باشد براي يکي که جاري شود حق براي وي و کسي را حقي بر او جاري نشود هرآينه باشد اين خالص براي خداوند پاک نه خلق او را براي توانائي او بر بندگانش و براي عدالت او در هر چيزي که جاري شود بر وي پديدارهاي حکم او وليکن او قرار داد حق خود را بر بندگان اينکه فرمانبرند او را و قرار داد پاداش آنها را بر آن افزون کردن ثواب از روي فضل از او و وسعت دادن به چيزيکه او از زياد کردن اهل آن است سپس گردانيد خداوند پاک از جمله حقهاي خود چند حقي واجب کرد آنها را براي بعض مردم بر بعضي ديگر و گردانيد آنها را به جنبشي برابر مي‏شوند در جهتهاي مختلف و واجب گرداند بعضي آنها بعضي را و سزاوار نمي‏شود بعض آنها مگر به عوض بعض ديگر و بزرگتر چيزي که واجب کرد خداوند پاک ا

ز اين حقها حق مالکست بر رعيت و حق رعيت است بر حاکم و اين فريضه‏اي است که واجب گردانيد آن را خداوند پاک براي هر يک از والي و رعيت بر ديگري و گردانيد آن را سبب نظم براي الفت آنها و ارجمندي براي دين آنها نيست صلاح يابد رعيت مگر به صلاح واليها و واليها صلاح نيابد مگر به راست شدن رعيت پس چون ادا نمايد رعيت بر والي حق او را و ادا نمايد والي به رعيت حق او را عزت يابد حق در ميان آنها و راست مي‏گردد راههاي دين و راست مي‏گردد نشانه‏هاي عدالت و روان گردد بر راههاي خود طريقه‏هاي نيک و به صلاح آيد با اين زمان و بسته شود طمع در باقيماندن دولت و نااميد شود طمعهاي دشمنها و چون غالب شود رعيت بر والي خود يا ستم کند والي به رعيت خود مختلف گردد آنجا کلمه و آشکار گردد نشانه‏هاي ستم و بسيار گردد تباهکاري در دين و رها شود راههاي روشن طريقه‏هاي نيک پس عمل شود به خواهش و فروگذاشته شود حکمها و بسيار شود بيماريهاي نفسها پس ترسيده نمي‏شود براي حق بزرگي که تعطيل شده و نه براي باطل بزرگي که انجام يافته در آنوقت خوار گردد نيکوکاران و عزيز گردد بدکاران و بزرگ گردد عقوبتهاي خداوند نزد بندگان پس بر شما باد خيرخواهي همديگر در اين و نيکو ياري د

ادن به همديگر بر آن پس نيست کسي هر چند که سخت شود بر خوشنودي خداوند رغبت زياد او و دراز گردد در کار کوشش او برسد به حقيقت آنچه خداوند اهل آن است از اطاعت براي او وليکن از حقوق واجب خداوند بر بندگان اندرز دادن است به مقدار طاقت ايشان و ياري دادنست به همديگر به بر پا داشتن حق ميان ايشان و نيست مردي اگر چه بزرگ باشد در حق مرتبه او و پيشي‏گيرد در دين برتري او برتر از اينکه ياري شود بر آنچه واجب کرده بر او خداوند از حق او و نيست مردي اگر چه کوچک شمرد او را نفسها و حقير شمرد او را چشمها بدون اينکه ياري دهد بر اين يا ياري شود بر آن

[صفحه 84]

به راستي از حق کسي که بزرگ باشد بزرگي خداوند در نفس او و بلند باشد مرتبه او از دلش اين است که کوچک باشد نزد او جهت بزرگي اين هر آنچه غير اوست و سزاوارتر کسي که باشد اين چنين هرآينه کسي است بزرگ باشد نعمت خداوند بر او پنهاني و خوب شد نيکوئي او بر وي پس به راستي بزرگ نشد نعمت خداوند بر کسي مگر زياد گردد بزرگي حق خداوند بر وي و براستي از بدترين حالتهاي حاکمها نزد مردمان صالح اينکه گمان شود به آنها دوستي فخر و نازش و نهاده شود امر آنها بر خودبزرگ‏بيني به تحقيق ناخوش داشتم که باشد دور زند در گمان شما که من دوست مي‏دارم ستودن و شنيدن مدح را و نيستم به حمداله اين چنين و اگر دوست مي‏داشتم اينکه گفته شود اين هرآينه رها مي‏کردم آن را جهت فروتني کردن براي خداوند پاک از فراگرفتن آنچه او سزاوار است به آن از عظمت و بزرگواري و بسا شيرين دانند مردم ستايش را پس از آزمايش پس ثنا مگوئيد بر من به نيکوئي ستودن براي بيرون کردن من نفس خود را به سوي خداوند و به سوي شما از... داري در حقهائي که فارغ نگشته‏ام از اداي آنها و واجباتيکه ناچار است مرا از گذراندن آن پس سخن مگوئيد با من به آنگونه که سخن گفته مي‏شود به آن نحو گردن

کشان و خودداري نکنيد از من به آنگونه که خودداري مي‏شود نزد صاحبان خشم و تندي و آميزش نکنيد با من به چاپلوسي و گمان نکنيد به من گران شمردن را در حقي که گفته مي‏شود بر من و نه درخواست بزرگ شمردن نفس خود را پس زيرا هر کس گران دارد حق را از اينکه گفته شود براي ادعا عدالتي را که اظهار... شود بر او مي‏باشد عمل به آن دو گرانتر بر او پس خودداري مکنيد از گفتاري به حق يا به صلاح انديشيدن به عدالت زيرا من نيستم در نفس خود برتر از اينکه خطا کنم و ايمن نمي‏دانم اين را از کردار خودم مگر اينکه کفايت کند خداوند از نفس من آنچه را که او مالکتر است به آن از من جز اين نيست من و شما بندگان فرمانبرائيم براي پروردگار که پروردگاري نيست جز او و مالک مي‏شود از ما آنچه را که مالک نمي‏شويم از نفسهاي خودمان و بيرون آورد ما را از آنچه بوديم در آن به سوي آنچه به صلاح آورد ما را بر آن پس عوض کرد ما را پس از گمراهي به راه راست و داد ما را بينائي پس از کوري.


صفحه 82، 84.