خطبه 171-درباره خلافت خود
[صفحه 163] خطبه الحبيس ستايش خدائي را سزا است که نميپوشاند از او آسماني آسماني را و نه زميني زميني را [صفحه 163] و به تحقيق گفت به من گويندهاي به راستي تو بر اين امر (خلافت) اي پسر ابيطالب حريصي پس گفتم بلکه شما به خدا سوگند حريصتريد و دورتريد و من مخصوصتر و نزديکترم و جز اين نيست طلب کردم حقي را که مرا است و شما مانع ميشويد ميان من و ميان آن و مانع ميشويد مرا از آن پس هنگاميکه کوفتم او را با حجت در ميان جماعت حاضر شده بيدار شد گويا سرگردان ماند نميدانست چه جواب بدهد به من به آن پروردگارا من ياري و انتقام کشيدن ميخواهم از تو بر قريش و بر آنکسي که ياري داد آنها را پس آنها بريدند خويشي مرا و کوچک شمردند بزرگ مرتبه مرا و گردآمدند بر نزاع کردن من در امري که آن مرا است پس از آن گفتند آگاه باش در حق است گرفتن تو آن را و در حق است رها کردن تو آن را (يعني مخصوص تو نيست) [صفحه 163] پس بيرون آمدند ميکشيدند حرمت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله (عايشه) را همانطور که کشيده ميشود کنيز هنگام فروختن آن روآورندگانند با او به سوي بصره پس نگهداشتند زنان خود را در خانههاي خودشان و آشکار نمودند بازداشته شدن (زن) پيامبر خدا را صلي الله عليه و آله براي خودشان و براي غير خودشان در لشکري که نبود از آنها مردي مگر داده بود به من فرمانبرداري را و بخشيده بود براي من بيعت را اطاعت کننده بدون اجبار پس آمدند بر حاکم من در آن و بر خزينهداران بيتالمال مسلمانها و غير آنها از اهل آن پس کشتند گروهي را بصبر (در زندان) و گروهي را از روي مکر و حيله پس به خدا سوگند اگر دست نمييافتند از مسلمانها مگر به يک مردي عمدا کشنده باشند او را و بدون گناهي که کسب کرده باشد حلال ميشود براي من کشتن آن لشکر به تمامي آن زيرا حاضر شدند به آن و انکار نکردند و دفاع نکردند از آن با زباني و نه با دستي علاوه آنچه که آنان کشتهاند از مسلمانها مثل عددي را که داخل شدند به آن عده بر آنان
صفحه 163، 163، 163.