خطبه 164-آفرينش طاووس












خطبه 164-آفرينش طاووس



[صفحه 62]

خطبه الطاوس آفريد آنها را آفرينش شگفت‏آوري از ذيروح و غير ذيروح و ساکن و صاحبان حرکت پس بر پا داشت از گواهان آشکار بر ظرافت صنعت خود و بزرگي و توانائي خود آنچه که رام شد براي او عقلها اقرارکننده باو و گردن نهنده براي او و فرياد زد در گوشهاي ما دليلهاي او بر يگانگي او و آنچه آفريد از گوناگون صورتهاي مرغهائي که ساکن نمود آنها را در شکافهاي زمين و در بيابانهاي وسيع آن و در ميان کوهها بلنديهاي آن از صاحبان بالهاي گوناگون و شکلهاي جداگانه برگردانيده شده‏اند در مهار رام بودن و حرکت دهنده‏اند بالهاي خود را در شکافهاي فضاي گشاده و فضاي وسيع پديدآورد آنها را پس از آنکه نبودند در شگفتيهاي صورتهاي آشکار و ترکيب داد آنها را در مجمعهاي مفصلهاي پوشيده شده و بازداشت بعض آنها را بسبب سنگيني آفرينش آن از اينکه بلند شود در هوا به سبکي و سرعت و قرار داد آن را مي‏پريد بر زمين پريدني و ترتيب داد آنها را در گوناگوني آنها در رنگهاي گوناگون بظرافت توانائي خود و دقت صنعت خود پس بعضي از آنها فروبرده شده‏اند در قالب رنگي که آميخته نيست آن را جز رنگ آنچه فروبرده شده در آن و بعضي از آنها فروبرده شده در رنگ نوعي که بگردن آن

طوق شده به خلاف آنچه رنگ‏آميزي شده به آن

[صفحه 63]

و از شگفت‏ترين آنها در آفرينش طاوس است که بر پا داشت آن را در محکمترين استقامت اجزاء و ترتيب داد رنگهاي آن را در نيکوترين ترتيبي با باليکه به هم پيوسته بيخ آن را و به دمي دراز ساخته جاي کشيدن آن را هرگاه برود به سوي ماده پراکنده کند آن را از پيچيدگي آن و بلند مي‏کند آن را مشرف شونده بر سرش گويا آن بادبان کشتي است که ميل مي‏دهد آن را کشتيبان مي‏نازد به رنگهاي خود و مي‏خرامد به نازشهاي خود جماع مي‏کند مانند جماع کردن خروس و نزديکي مي‏کند با رسانيدن آلت تناسل خود مانند نزديکي کردن نرهاي پرشهوت در آبستن کردن ارجاع مي‏کنم تو را از اين بر ديدن نه مانند کسي که واگذار مي‏کند بر سند ضعيف نسبت دادن آن و اگر باشد مثل گمان کسي که گمان مي‏کند که آن آبستن مي‏سازد با اشکي که مي‏ريزد آن را کنجهاي چشم او مي‏ايستد در دو کنار پلکهاي او و ماده او مي‏چشد اين را پس از آن تخم مي‏نهد نه از مجامعت نر غير از اشک بيرون آمده هرآينه نمي‏باشد اين عجيب‏تر از چشانيدن زاغها به همديگر خيال مي‏کني اصل پرهاي آن را شانه‏ها از نقره و آنچه رسته بر آن از عجيب دائره‏هاي آن و براقه آن طلاي خالص و پاره‏هاي زبرجد پس اگر تشبيه کني آن را به

آنچه رويانيده است زمين گوئي دسته گلي است چيده شده از شکوفه هر بهاري و اگر تشبيه کني آن را به لباسها پس آن مانند حلقه‏هاي نقش کرده شده از طلا يا مانند جامه‏هاي برد يمن است و اگر مانند سازي آن را به زيورها پس آن مانند نگينهاي صاحب رنگها است که به اطراف کشيده شده به نقره مزين به جواهر مي‏رود مانند رفتن شادي‏کننده متکبر و با دقت مي‏نگرد به دم و دو بال خود و قهقهه مي‏زند خندان براي زيبائي پيراهن رنگين و رنگهاي مانند قلاده خود و چون اندازد نظر خود را به سوي پاهاي خويش بانگ مي‏کند به آواز بلند به صدائي نزديکست آشکار سازد از فريادرسي خواستن خود و گواهي مي‏دهد به راستي دردمندي او زيرا پاهاي او باريک زشت است مانند پاهاي خروس خلاسي و برآمده است از طرف ساق او خاري پنهاني و براي اوست در موضع پس گردن کاکلي سبز مزين به نقش تکار و موضع بيرون آمدن گردن او مانند ابريق است (کشيده) و جاي فرورفتن آن تا انتهاي شکم او مانند رنگ وسمه يماني است يا مانند ابريشم پوشيده شده است به آينه صيقل داده شده و گويا آن پيچيده شده است به چادر سياهي ليکن خيال مي‏شود براي زيادي شادابي و شدت درخشندگي آن که سبزي با طراوت آميخته شده است به آن و با شکاف

گوش او خطي است مانند سر قلم در رنگ گل بابونج سفيد است در نهايت روشني و آن به سفيدي خود در سياهي آنچه آنجاست مي‏درخشد و کمتر رنگي است مگر گرفته است از آن نصيب کامل و غلبه کرده آن رنگ به بسياري روشني آن و درخشندگي آن و براقي زيباي آن و خوبي آن و آن مانند شکوفه‏هاي پراکنده شده است تربيت نکرده آنها را بارانهاي بهاري و نه خورشيدهاي تابستاني و گاهي برهنه مي‏شود از پر خود و برهنه مي‏گردد از لباس خود و مي‏افتد پياپي و مي‏رويد پشت سر و مي‏ريزد از قلم آن پر مانند ريختن برگهاي شاخه‏ها پس از آن به همديگر مي‏پيوندد مي‏رويد تا برمي‏گردد مانند شکل خود که پيش از افتادن آن داشت مخالف نمي‏باشد به رنگهاي سابق آن و واقع نمي‏شود رنگي در غير جاي خود و چون تامل کني موئي را از موهاي قلم پر او را مي‏نمايد تو را سرخي گلرنگ سرخ و بار ديگر سبزي زبرجد رنگ را و گاهي زردي طلائي رنگ را پس چگونه مي‏رسد به سوي وصف اين ژرفيهاي زيرکيها يا چگونه مي‏رسد استنباطهاي عقلها يا چگونه به نظم و ترتيب درآورد وصف او را و گفتارهاي وصف‏کنندگان و حال آنکه کوچکترين جزئهاي آن عاجز گردانيده فکرها را از اينکه آن را درک نمايند و زبانها را از اينکه وصف کنند آن را

پس پاک است خداونديکه مغلوب گردانيد عقلها را از وصف کردن مخلوقي که ظاهر نموده است آن را براي ديده‏ها دريافتند آن را تعيين شده پديدآمده و ترکيب يافته و رنگ‏آميزي شده و ناتوان ساخت زبانها را از بيان خلاصه صفت او و متوقف ساخت آنها را از ادا کردن صفت او و منزه است خداوندي که استوار قرار داد پاهاي مورچه و پشه را با آنچه فوق آنهاست از آفريدگان ماهيها و فيلها و وعده داد و واجب ساخت بر نفس خود آنگه بجنبد موجودي از آنچه داخل نموده در آن روح را مگر اينکه قرار داد مرگ را وعده‏گاه آن و نيستي را پايان آن

[صفحه 65]

پس اگر بيندازي ديده دل خود را به جانب آنچه وصف مي‏شود براي تو از آنها هرآينه قطع علاقه مي‏کند نفس تو از نو آفريده‏هاي آنچه بيرون آورده شده به دنيا از خواهشها و لذتهاي آن و زينتهاي منظره‏هاي آن و هرآينه غافل شود از آن با فکر کردن در به هم خوردن برگهاي درختاني که پنهان شده ريشه‏هاي آنها در پشته‏هاي مشک بر کنارهاي جويهاي آن و در آويختن خوشه‏هاي مرواريد تر تازه در شاخه‏هاي بزرگ آن و شاخه‏هاي کوچک آن و در ظاهر شدن اين ميوه‏ها و حال آنکه مختلفند در غلافهاي غنچه‏هاي آنها چيده مي‏شوند بدون زحمت و مي‏آيد آن ميوه‏ها بر آرزوي چيننده آنها و گردانيده مي‏شود بر فرودآيندگان آن در کنارهاي قصرهاي آن عسلهاي صاف شده و شرابهاي پاک شده گروهي هستند ثابت است ارجمندي همواره به آنان تا فرودآيند به سراي جاوداني و ايمن گردند از انتقالات سفرها اگر مشغول نمائي دلت را اي گوش‏کننده به رسيدن به سوي آنچه هجوم مي‏آورد بر تو از اين منظره‏هاي خوش‏آيند هرآينه برآيد جان تو براي زيادي ميل به سوي آن و هرآينه مي‏روي از اين مجلس من به همسايگي اهل قبرستان از جهت شتافتن به آن قرار دهد خداوند ما و شما را از آنانکه کوشش مي‏کند به دل خود به م

نزلهاي نيکوکاران با مهرباني خود.


صفحه 62، 63، 65.