شبههي 010
[صفحه 106] که از ابن المقفع[2] نيز نقل شده است. و همچنين (خطبهي 203) «ايها الناس انما الدنيا دار مجاز...»[3] که از سحبان بن وائل[4] نيز روايت شده است بنابراين به نظر نميرسد که تمام نهجالبلاغه سخنان آنحضرت بوده باش، به ويژه آنکه بسياري از اين خطبهها در کتابهاي مشهور ادبيات عرب يافت نميشود[5]. پاسخ: اولا: به هيچ وجه نميتوان گفت که سيد رضي رحمهالله بدون آنکه سند معتبري داشته باشد، اين سخنان را به علي بن ابيطالب عليهالسلام نسبت [صفحه 107] داده است. و ثانيا: برخي از مولفان نيز اين سخنان را به ابن المقفع نسبت ندادهاند بلکه ابن قتيبه در «عيون الاخبار ج 2 ص 355» با سند خود آن را با اندکي تفاوت در الفاظ از امام حسن مجتبي عليهالسلام نقل کرده است و همچنين ابن شعبهي حراني در «تحف العقول ص 234» آن را با کمي تفاوت به امام حسن عليهالسلام نسبت داده است، خطيب بغدادي نيز در «تاريخ بغداد، ج 12، ص 315» به سند خود آن را از حسن بن علي عليهالسلام نقل کرده است. ولي زمخشري در «ربيع الابرار، ج 1 باب الخير و الصلاح» آن را از اميرالمومنين عليهالسلام روايت کرده است. در هر حال خواه اين سخنان حسن بن علي عليهالسلام باشد يا سخنان پدر بزرگوارش از يک سرچشمهي زلال اقتباس شده و ابن المقفع توان چنين سخن گفتن را ندارد. ناگفته نماند: ابن ميثم بحراني در شرح نهجالبلاغه خود (ج 5 ص 389) گفته است اين کلام را ابن المقفع از حسن بن علي عليهالسلام نقل کرده است. و ثالثا: ابن ابيالحديد معتزلي نيز در شرح «نهجالبلاغه، ج 19 ص 183» اين سخنان را به اميرالمومنين عليهالسلام نسبت داده و گفته: [صفحه 108] «... مردم در اينکه مقصود اميرالمومنين عليهالسلام از اين برادر کيست؟ اختلاف کردهاند و سپس چندين احتمال را نقل کرده است و اين خود دليل آنست که انتساب اين خسنان به اميرالمومنين عليهالسلام مسلم بوده و شهرت داشته است و اگر اين سخنان به ابن المقفع نيز نسبت داده شده بود ابن ابيالحديد همچون ديگر موارد اختلاف، آن را بيان ميکرد. و شايد به علت شهرت انتساب اين سخنان به اميرالمومنين عليهالسلام و يا امام حسن عليهالسلام ابن المقفع آن را در کتابش بدون انتساب نقل کرده و يا اينکه آن را با نسبت نقل کرده ولي دستهاي امين در چاپ کتابهاي گذشتگان آن را حذف کرده است. و رابعا: سخنان اميرالمومنين عليهالسلام آنچنان ميان مردم شهرت داشت که سخنرانان و خطيبان آنها را در خطبههاي خود ميخواندند و يا به بخشي از آن اکتفا ميکردند و به علت تقيه يا غفلت يا به جهت ديگري نامي از آن حضرت نميبردند. شيخ محمد علي ديوز يکي از اساتيد «معهد (کالج) الحياه» در الجزائر که خود او از فرقهي «اباضيه» ميباشد در کتاب «تاريخ المغرب الکبير، ج 3 ص 588» به نقل از ابن الصغير ميگويد: «دولتمردان اباضي در (دولت رستمي) به تمام مذاهب و فرق آزادي کامل داده بودند و از آنجا که آنان محبت زيادي به علي بن ابيطالب داشتند و از [صفحه 109] آن حضرت بسيار تجليل ميکردند و از فصاحت و بلاغت گفتههايش در شگفت بودند و لذا واعظان و خطيبان جمعه و جماعات بر فراز منابر خطبههاي آن حضرت را ميخواندند...». بنابراين اگر ابن المقفع هم بخشي از سخنان آن حضرت را در کتابش آورده به همين دليل بوده که از فصاحت و بلاغت و محتواي عالي آن در شگفت بوده به ويژه آنکه در اوائل کتاب «الادب الصغير» خود گفته «... و قد وضعت في هذا الکتاب من کلام الناس المحفوظ حروفا فيها عون علي عماره القلوب و صقالها...»:[6]. يعني: من در اين کتاب از سخناني که مردم آن را از حفظ دارند (نزد مردم محفوظ مانده) کلماتي را آوردهام که مايهي زنده شدن دلها و صيقلي شدن و شفافيت قلبها است. سخن استاد محمد علي کرد علي نيز گواه ديگري بر اين مدعا است، وي در کتاب «امراء البيان، ج 1، ص 10» ميگويد: «ان ابن المقفع تخرج في البلاغه يخطب علي بن ابيطالب» ابن مقفع بلاغت را از خطبههاي علي بن ابيطالب آموخته است. بنابراين، اين شبهه دربارهي (حکمت 289) نيز ناتمام است. و در پاسخ به شبههي انتساب (خطبهي 203) به سحبان بن وائل، ميگوئيم: [صفحه 110] اولا: اهل فن ميدانند که سخنان سحبان بن وائل از نظر محتوي و عبارات در اين حد نيست و اگر شنيده شده که او اين خطبه را ميخوانده دليل آن نيست که سرودهي خود او است. و ثانيا: بزرگان محدثين قبل از سيد رضي رحمهالله نيز اين خطبه را از اميرالمومنين عليهالسلام روايت کردهاند مانند: شيخ صدوق رحمهالله در «الامالي، ص 132، مجلس 23». و همچنين در«عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 298». و شيخ مفيد رحمهالله در «الارشاد، ص 139». و شيخ طبرسي رحمهالله در «مشکاه الانوار، ص 243». و شيخ ورام رحمهالله در «مجموعه ورام، ص 66». بنابراين هيچگونه شک و شبههاي در انتساب تمام نهجالبلاغه به اميرالمومنين عليهالسلام وجود ندارد. مطالب ارزنده و محتواي عالي و شيوهي سخن گفتن، خود بهترين سند زندهايست بر صحت استناد به آن حضرت. [صفحه 111]
از آنجا که برخي از خطبهها و سخنان قصار موجود در نهجالبلاغه به ديگران نيز نسبت داده شده است از آن جمله: (حکمت 289) «کان لي فيما مضي اخ في الله، و کان يعظمه في عيني صغر الدنيا في عينه...»[1].
صفحه 106، 107، 108، 109، 110، 111.
او در سال 143 هجري در بصره به فرمان منصور «خليفهي عباسي» توسط سفيان بن معاويه بن المهلب- امير بصره به قتل رسيد.