شبهه ي 001











شبهه‏ي 001



در نهج‏البلاغه برخي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مورد اعتراض واقع شده‏اند و به آنان توهين و نسبت غصب خلافت داده شده است و از آنجا که تمام صحابه‏ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عادل مي‏باشند لذا به نظر نمي‏رسد که اينگونه خطبه‏ها از سخنان اميرالمومنين علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام بوده باشد.[1].

پاسخ:

چنانچه با دليل و برهان قطعي فاسق بودن و حتي منافق بودن برخي از صحابه ثابت شود، اين شبهه ساقط خواهد شد

پس مي‏گوئيم:

«صحبه» در لغت به معناي معاشرت است خواه کوتاه مدت باشد يا دراز مدت، خواه ميان دو نفر مسلمان باشد يا ميان کافر و مسلمان. (اسدالغابه تاليف ابن اثير، ج 1 ص 3).

و تمام فرق اسلامي بر اين نکته اتفاق نظر دارند که لفظ «صحابه»

[صفحه 54]

برحسب اصطلاح تمام کساني را که اسلام آورده‏اند يا تظاهر به اسلام کرده‏اند، شامل مي‏گردد.

بسياري از اهل‏سنت تمام صحابه را با همين معناي وسيع عادل مي‏دانند ولي ديگر فرق اسلامي اين نظريه را قبول ندارند زيرا هيچ دليلي بر عدالت تمام صحابه وجود ندارد بلکه در ميان صحابه‏ي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم همچون ياران تمام پيامبران و ديگر ملل و اقوام، افرادي صالح و شايسته و افرادي فاسق و تبهکار و حتي منافق وجود داشته است و در قرآن کريم به هر سه گروه اشاره شده است و حتي يکي از سوره‏هاي قرآن به نام «منافقين» نام‏گذاري شده است.

بنابراين اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به سه گروه (عادل، فاسق و منافق) تقسيم مي‏شوند.

و نظريه عدالت تمام صحابه صحت ندارد زيرا:

اولا: اين نظريه برخلاف قرآن کريم است و با برخي از آيات قرآن در تعارض است و از باب نمونه و مثال سه مورد از آن را يادآوري مي‏کنيم:

(مثال اول) خداوند متعال در (سوره‏ي صف آيه‏ي 7) مي‏فرمايد: (و من اظلم ممن افتري علي الله الکذب و هو يدعي الي الاسلام و الله لا يهدي القوم الظالمين) «و چه کسي در جهان ستمگرتر از آن کس است که با وجود آنکه به سوي اسلام فراخوانده مي‏شود او بر خدا افترا و دروغ مي‏بندد؟ و خدا هيچ قوم ستمگري را هدايت نخواهد کرد»

[صفحه 55]

اين آيه درباره‏ي عبدالله بن ابي‏سرح نازل شده (که بعدها از طرف عثمان والي مصر گرديد) او همان کسي است که بر خدا افترا بست و پيامبر خونش را هدر ساخت و فرمود: کشتن او مباح است حتي اگر به پرده‏هاي کعبه چسبيده باشد.

مولف سيره‏ي حلبيه (در باب فتح مکه) مي‏نويسد: عثمان او را در روز فتح مکه نزد رسول‏خدا آورد و برايش طلب امان کرد رسول‏خدا مدتي سکوت کرد تا شايد در اين فاصله کسي او را بکشد- چنانکه خود آن حضرت بعدا بيان فرمود- ولي کسي به اين کار اقدام نکرد و پيامبر مصلحت دانست که به او امان دهد».

(مثال دوم) خداوند متعال در سوره‏ي توبه (آيه‏هاي 77 -57) مي‏فرمايد (و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنکونن الصالحين- فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون- فاعقبهم نفاقا في قلوبهم الي يوم يلقونه بما اختلفوا الله ما وعدوده و بما کانوا يکذبون):

«و از آنان کساني هستند که با خدا عهد کرده‏اند که اگر از کرم خويش به ما عطا کند، قطعا صدقه خواهيم داد و از شايستگان خواهيم شد- پس چون از فضل خويش به آنان بخشيد بدان بخل ورزيدند و به حال اعراض رو برتافتند- در نتيجه به سزاي آنکه با خدا خلف وعده کردند و از آن روي که دروغ مي‏گفتند در دلهايشان تا روزي که او را ديدار

[صفحه 56]

مي‏کنند- پيامدهاي نفاق را باقي گذارد».

اين آيات اشاره به داستان ثعلبه است و از رسول‏خدا خواست تا از خداوند متعال بخواهد به او مالي عطا کند.

پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود: واي بر تو اي ثعلبه مال اندکي که شکرش را به جاي آوري، بهتر است از مال زيادي که طاقت شکرش را نداشته باشي.

ثعلبه گفت: به خدائي که تو را مبعوث فرموده سوگند اگر خدا به من مال و ثروتي عطا کند، حتما حق هر صاحب حقي را به او خواهم پرداخت.

آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دعا کرد و خداوند به وي ثروت زيادي روزي فرمود و رفته رفته ثروتش بسيار زياد شد و چون رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم زکات اموالش را طلب کرد ثعلبه بخل ورزيد. و گفت زکات نوعي جزيه است و من مسلمانم و نبايد جزيه بدهم و زکات مالش را نپرداخت.

پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ثعلبه زکات مالش را نزد ابوبکر فرستاد، لکن ابوبکر آن را نپذيرفت و در زمان عمر براي او فرستاد عمر نيز آن را نپذيرفت تا آن که ثعلبه در زمان عثمان به هلاکت رسيد.[2].

(مثال سوم) خداوند متعال در سوره‏ي سجده آيه‏ي 18 مي‏فرمايد:

[صفحه 57]

(افمن کان مومنا کمن فاسقا لا يستوون) آيا کسي که مومن است همچون کسي است که نافرمان است؟ يکسان نيستند.

به اجماع مفسران و محدثان شيعه و اهل‏سنت مقصود از مومن در اين آيه علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام است و مراد از فاسق، وليد بن عقبه است (البته همين وليد فاسق از طرف عثمان والي کوفه شد و سپس از طرف معاويه و يزيد والي مدينه گرديد)[3].

آيا مي‏شود عدالت تمام صحابه را پذيرا شويم و حال آنکه:

در مثال اول بيان شده که عبدالله بن ابي‏سرح بر خدا افترا زده و قصد تحريف کتاب خدا را داشته و او از تمام خلق ستمکارتر است و محال است که هدايت شود زيرا که خداوند گروه ستمکاران را هدايت نخواهد کرد؟

و در مثال دوم خداوند بر نفاق دروني ثعلبه حکم کرده و فرموده که او از دروغگويان است.

و در مثال سوم بيان فرموده که وليد بن عقبه فاسق و اهل آتش است و براي او نجاتي از آتش جهنم نيست. «او کسي است که در زمان استانداريش در کوفه نماز صبح را (در اثر مستي) چهار رکعت خواند و گفت اگر بخواهيد بيشتر مي‏خوانم» ولي در عين حال برخي از

[صفحه 58]

اهل‏سنت معتقدند که اين هر سه نفر (عبدالله بن ابي‏سرح، ثعلبه و وليد بن عقبه) چونکه از صحابه مي‏باشند پس عادلند و تکذيب آنان جايز نيست، بلکه محکوم به پاکي و نزاهت بوده و اهل بهشتند و هيچ کدام داخل جهنم نخواهند رفت،

آيا پذيرفتن حکم خدا سزاوارتر است يا تقليد کورکوانه و قول بدون در تعارض است از جمله:

1-( «ذوالثديه» که از صحابه‏ي ظاهر زاهد و عابد بود و مردم از کثرت عبادت او در شگفت بودند نمونه‏ي جالبي براي تعارض نظريه‏ي عدالت تمام صحابه با سنت نبوي است زيرا رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم همواره مي‏فرمود: او مردي است که در چهره‏اش اثري از شيطان است.

ابن حجر عسقلاني در «الاصابه في تمييز الصحابه» ج 1 ص 439. نقل مي‏کند که روزي رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم ابوبکر را فرستاد تا او را بکشد، ولي ابوبکر او را در حال نماز ديد و او را نکشت و برگشت. سپس آن حضرت عمر را فرستاد تا او را بکشد و او هم نافرماني کرد و او را نکشت، سپس علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام را فرستاد، لکن علي عليه‏السلام او را نيافت چون از مسجد بيرون رفته بود. آيا مگر مي‏شود رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم بفرمايد در چهره يک (صحابي عادل) اثري از شيطان است و دستور

[صفحه 59]

دهد که او را به قتل رسانند؟

البته همين «ذوالثديه» از دشمنان سرسخت علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام بود و رهبر خوارج گشت و در جنگ نهروان کشته شد (به همان گونه‏اي که قبلا رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم به علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام خبر داده بود).

2-( احمد بن شعيب نسائي در خصائص اميرالمومنين علي بن ابي‏طالب- کرم الله وجهه- ص 238 (باب 59 حديث 179) از ابوسعيد روايت کرده که گفت ما نزد پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بوديم و آن حضرت غنائمي را تقسيم مي‏کرد، در اين حال ذوالخويصره که مردي از بني‏تميم بود وارد شد و گفت: يا رسول‏الله به عدالت رفتار کن!! آن حضرت فرمود: اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسي به عدالت رفتار مي‏کند؟ اگر من عدالت نکنم بد عمل کرده‏ام و زيانکار خواهم بود عمر اجازه خواست او را بکشد، پيامبر اجازه نداد و فرمود: او ياراني دارد که نماز و روزه‏ي آنان بگونه‏ايست که شما نماز و روزه خود را در مقابل آنان ناچيز مي‏دانيد، اينان قرآن مي‏خوانند ولي از حنجره و گلويشان تجاوز نمي‏کند. از اسلام خارج مي‏شوند همان طوري که تير از بدن شکار خارج شود و هيچگونه آلايش پيدا نکند و اگر تيرانداز به نوک و سر تاسر تير خود نگاه کند چيزي بر آن نبيند. نشانه آنان مرد سياه چهره‏اي است که يکي از بازوانش همانند پستان زنان و يا قطعه گوشتي در حرکت است (همان ذوالثديه) اينان بر بهترين مردم خروج مي‏کنند.

[صفحه 60]

ابوسعيد گويد: شهادت مي‏دهم که اين حديث را از رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم و همچنين شهادت مي‏دهم که علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام با آنان جنگ نمود و من همراه او بودم (بعد از پايان جنگ) آن حضرت دستور داد در جمع کشته شدگان آن مرد را پيدا کنند، او را پيدا کردند و آوردند من نگاه کردم او را به همان گونه‏اي که رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم توصيف کرده بود يافتم.

(مثال سوم) در سيره‏ي ابن هشام (ج 3 ص 235) آمده است که گروهي از صحابه در خانه‏اي گرد آمده بودند و مردم را از رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم باز مي‏داشتند، پس رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم دستور دادند که آن خانه را به آتش کشيدند.

(مثال چهارم) «متقي هندي» در «کنرالعمال» گويد: «حکم بن عاص بن اميه عموي عثمان بن عفان و پدر مروان بن الحکم کسي است که رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم او را و آنکه در صلب او بود لعن کرد» و فرمود:

واي بر امت من از کساني که در صلب حکم بن عاص مي‏باشند.

و در حديث ام‏المومنين «عائشه» آمده است که به مروان گفت: گواهي مي‏دهم که رسول‏خدا پدرت و تو را که در صلب او بودي لعنت کرد.

حکم بن عاص را رسول‏خدا از مدينه منوره به «مرج» در نزديکي طايف تبعيد کرد و ورود او را به مدينه تحريم فرمود.

[صفحه 61]

عثمان بن عفان بعد از رحلت رسول‏خدا نزد ابوبکر براي عمويش «حکم بن عاص» شفاعت کرد تا اجازه دهد به مدينه برگردد، لکن او نپذيرفت، پس از او نزد عمر شفاعت کرد، او نيز نپذيرفت ولي چون عثمان خودش بر اريکه‏ي قدرت نشست و به خلافت رسيد، عمويش حکم بن عاص را با عزت و احترام- برخلاف فرمان پيامبر و سيره‏ي شيخين- به مدينه آورد، يکصد هزار درهم نيز به او بخشيد و فرزندش مروان را مشاور خود قرار داد سرانجام همين مروان با عملکرد خود اسباب کشته شدن خليفه را فراهم ساخت، مردم به مروان لقب «خيط باطل» يعني نخ باطل داده بودند و همين مروان بعدها به عنوان خليفه‏ي مسلمين در شام قدرت را در دست گرفت.

(مثال پنجم) در سيره‏ي ابن هشام آمده است «دوزاده نفر از صحابه که منافق بودند براي تفرقه در ميان مسلمانان مسجد ضرار را ساختند و گفتند که اين مسجد را براي رضا و خشنودي خدا ساخته‏ايم و به دستور پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم آن مرکز توطئه عليه اسلام و مسلمين تخريب شد.

موارد گذشته که از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل کرديم و دهها مثال ديگر به خوبي بر (نظريه‏ي عدالت تمام صحابه) خط بطلان مي‏کشد زيرا قطعا کساني که رسول‏خدا صلي الله عليه و آله و سلم دستور قتل آنان را صادر مي‏فرمايد و يا خانه‏ي آنها را بر سرشان تخريب و آتش مي‏زند عادل نيستند. و همچنين کساني

[صفحه 62]

که به گواهي قرآن کريم مسجد ضرار رامسازند و قصد ايجاد تفرقه ميان مسلمانان را دارند با اينکه منافق مي‏باشند چگونه مي‏توان گفت عادلند عدالت آنان با سنت نبوي مخالف است.

حال کدام يک را بايد پذيرفت سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم يا تقليد کورکورانه‏ي مقلدين.

خلاصه: با توجه به آنچه گذشت و ثبوت بطلان نظريه‏ي عدالت تمام صحابه شهبه‏ي گذشته بر نهج‏البلاغه نيز ساقط مي‏شود زيرا چه مانعي دارد که اميرالمومنين عليه‏السلام بنا به دلايلي از برخي صحجابه‏ي پيامبر انتقاد کند و از عملکرد آنان ناراضي باشد.

و در عين حال آن حضرت از صحابه‏ي باوفاي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم تجليل شاياني کرده و عالي‏ترين توصيف را براي آنان ذکر نموده است.

آنجا که مي‏فرمايد: (لقد رايت اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم فما راي احدا يشبههم...)[4] «همانا ياران محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بگونه‏اي ديدم که هيچ کس را همانند آنان نمي‏نگرم، آنها صبح مي‏کردند در حالي که موهاي ژوليده و چهره‏هاي غبارآلوده داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت مي‏گذراندند، و پيشاني و صورت خود را- به نوبت- در پيشگاه خدا بر خاک مي‏ساييدند (گاهي پيشاني و گاهي رخسار خود را روي

[صفحه 63]

خاک مي‏نهادند) از ياد معاد چنان مضطرب و ناآرام بودند که گويا بر آتش ايستاده‏اند پيشاني آنان از طول سجده مانند زانوي بزان پينه بسته بود، اگر نام خدا برده مي‏شد چنان مي‏گريستند که گريبانهاي آنان تر مي‏شد و همچون درخت در روز تندباد مي‏لرزيدند از کيفري که از آن بيم داشتند و پاداشي که به آن اميدوار بودند».


صفحه 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 61، 62، 63.








  1. نقل از مقدمه‏ي شيخ محي‏الدين عبدالحميد بر شرح نهج‏البلاغه شيخ محمد عبده.
  2. تفسير فتح القدير شوکاني، ج 2، ص 185 و تفسير ابن کثير دمشقي ج 2 ص 273 و تفسير خان ج 2 ص 125 و در حاشيه‏ي آن تفسير بغوي و تفسير طبري ج 6 ص 131.
  3. شواهد التنزيل حسکاتي حنفي ص 453 -445 و 626 -610. و مناقب مغازلي ص 324 و 370 و 371 و الکشاف زمحشري ج 3 ص 514 و...
  4. نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 97، ص 145 -143، چاپ دارالثقلين- قم.