توصيف دنيا











توصيف دنيا



«من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته»

با سرمايه اين جهان، آن جهان را تامين نماييد.


کسي پارسا گر به معني بود
سبک آرزو، فکر والا بود


به سيرت کسي هست پرهيزکار
که خاموش سازد هوس را شرار


هم از جان و دل بوده يزدان‏شناس
فراوان ز نعمت بگويد سپاس‏


چنين است خود خصلت پارسا
بپرهيزد از ناکس و ناروا


به خشم و به شهوت بود بردبار
نگردد به اميال سرکش دچار


مبادا خلل در اساس شکيب
که ناچار ناکامي آيد نصيب‏


فرامين حق، روشن و استوار
فرود آمد از آسمان آشکار


که در پرتوش تندتر بخردان
تکامل پذيرند آسان به جان‏


شود نيز نابخردان را پناه
بدان روشني رفته در شاهراه‏


به روزي که گردد قيامت عيان
شود واژگون اين نظام جهان‏


درخشان شود پرتو نور غيب
به پايان رسد شام ديجور ريب‏


نشايد دگر هيچکس عذرخواه
که ديگر بود دير عذر از گناه‏


بود اين جهان خانه‏اي تنگ و سست
فريبنده ديوار و پي نادرست‏


نه چندان بود دلربا اين سرا
که دل برده از جمع ديوانه‏ها


در آغوش اين خانه همچون حباب
نبيند خردمند غير از عذاب‏


شروعش بود محنت و رنج و غم
به پايان او هست مرگ و عدم‏


هر آنچت به دنيا رسد از حلال
به ميزان بسنجند خود لامحال‏


ذخيره اگر بود خود از حرام
عذابست کيفر در آنجا تمام‏


به توصيف اين خانه نبود نياز
که بر زر همي خوانده منعم نماز

[صفحه 259]

همان مستمندان که اينجا درند
هميشه غم بينوايي خورند


يکي هست هر صبح و شب در تلاش
فراهم نگردد ز کوشش، معاش‏


دگر کس نرفته همي نيم گام
که خود جسته از شاهد دهر[1] کام‏


گشاييد خود ديده با معرفت
ز دنيا مخواهيد جز آخرت‏


بدين صفحه شيشه خود ننگريد
ز پشتش حقيقت تماشا کنيد


چنين خواهم اي بندگان خدا
که باشيد با درک و بينش شما

[صفحه 260]


صفحه 259، 260.








  1. 1.