توصيف دنيا
با سرمايه اين جهان، آن جهان را تامين نماييد. کسي پارسا گر به معني بود به سيرت کسي هست پرهيزکار هم از جان و دل بوده يزدانشناس چنين است خود خصلت پارسا به خشم و به شهوت بود بردبار مبادا خلل در اساس شکيب فرامين حق، روشن و استوار که در پرتوش تندتر بخردان شود نيز نابخردان را پناه به روزي که گردد قيامت عيان درخشان شود پرتو نور غيب نشايد دگر هيچکس عذرخواه بود اين جهان خانهاي تنگ و سست نه چندان بود دلربا اين سرا در آغوش اين خانه همچون حباب شروعش بود محنت و رنج و غم هر آنچت به دنيا رسد از حلال ذخيره اگر بود خود از حرام به توصيف اين خانه نبود نياز [صفحه 259] همان مستمندان که اينجا درند يکي هست هر صبح و شب در تلاش دگر کس نرفته همي نيم گام گشاييد خود ديده با معرفت بدين صفحه شيشه خود ننگريد چنين خواهم اي بندگان خدا [صفحه 260]
«من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته»
سبک آرزو، فکر والا بود
که خاموش سازد هوس را شرار
فراوان ز نعمت بگويد سپاس
بپرهيزد از ناکس و ناروا
نگردد به اميال سرکش دچار
که ناچار ناکامي آيد نصيب
فرود آمد از آسمان آشکار
تکامل پذيرند آسان به جان
بدان روشني رفته در شاهراه
شود واژگون اين نظام جهان
به پايان رسد شام ديجور ريب
که ديگر بود دير عذر از گناه
فريبنده ديوار و پي نادرست
که دل برده از جمع ديوانهها
نبيند خردمند غير از عذاب
به پايان او هست مرگ و عدم
به ميزان بسنجند خود لامحال
عذابست کيفر در آنجا تمام
که بر زر همي خوانده منعم نماز
هميشه غم بينوايي خورند
فراهم نگردد ز کوشش، معاش
که خود جسته از شاهد دهر[1] کام
ز دنيا مخواهيد جز آخرت
ز پشتش حقيقت تماشا کنيد
که باشيد با درک و بينش شما
صفحه 259، 260.