خطبه علي در جنگ جمل











خطبه علي در جنگ جمل



«لهي احب الي من امرتکم.»

اين لنگه کفش نزد من بيش از فرمانروايي بر شما محبوبتر است.

«عبدالله بن عباس، به همراه اميرالمومنين (ع) از شهر مدينه به جانب بصره مي‏رفت تا با سپاه طلحه و زبير و عايشه در پيکار جمل جهاد کند و در «ذي‏قار» که اردوگاه سپاه حجاز (امام) بود، به خيمه علي (ع) رفت و ديد که پيشواي مسلمانان با دست خويش، کفش خود را تعمير مي‏کند. در اين هنگام اميرالمومنين (ع) گفت: اين کفش چند قيمت دارد؟ «عبدالله» در پاسخ گفت: به هيچ. در اين هنگام علي (ع) اين سخنان را در حضور مردم ايراد فرمود:[1].


به يزدان که اين کفش کهنه مرا
بود بهتر از رهبري بر شما


بدانيد افتاده‏ام در فشار
نه من نام جويم نه خود افتخار


از اين امر مشگل نه خود جسته کام
نه مي‏جويم از کار دشوار، نام‏


مگر آنکه حقي کنم استوار
ببندم به باطل در اعتبار


محمد سر از ريگزار حجاز
برآورد و گرديد گردن‏فراز


به ترويج توحيد شد نامدار
در آن مردم جاهل نابکار


صلا داد يک باره بر اتحاد
چو اسلام را خواند دين و داد[2].


پراکندگيها زدود از ميان
به هم آشنا کرد بيگانگان‏


عرب را که چادرنشين بود و زار
به سامان رسانيد و شد خانه‏دار


نظام مساوات را برقرار
محمد به اسلام کرد استوار


به تدبير تنها نشد راست کار
در اين امر شمشير شد دستيار

[صفحه 254]

به نيروي بازوي شمشيرزن
دو رنگي از اين بوم شد ريشه‏کن‏


من آن روز بر لشگري بي‏شمار
به فرماندهي داشتم اعتبار


نباشيم چندان از آن عصر، دور
که نتوان بر آن عهد کردن مرور


که فرزند بوطالب نامور
به دريايي از مرگ بد غوطه‏ور


به فرمان من با سپاهي دلير
گذشتيم بر قلب رويين شير


فرورفته در کان نر اژدها
وز آن کام پيروز گشتم رها


به يک دست پرچم به يک دست تيغ
به هر حمله افکنده سر بي‏دريغ‏


چو انديشم اکنون بدان ماجرا
تداعي کند کار امروز ما


چهل سال بگذشت از آن کارزار
هم اکنون بدان فتنه گشتم دچار


هم اکنون به همراه من، آن سپاه
دگر ره چنين گشته آوردخواه[3].


که حق را ز چنگال نامردمان
رها کرده با تيغ و گرز گران‏


خدايا، مرا با قريش است کار
هم امروز اين‏سان بدان روزگار


که آن روز بودند خود بت‏پرست
به ناموس مردم گشودند دست‏


هم امروز دست ستم ز آستين
برآورده بر توده‏ي مسلمين‏


کجيها که دارند اندر وجود
بدين تيغ کج راست خواهم نمود


از اين قوم مغرور بي‏اعتبار
برآرم به شمشير بران دمار


گرفتند بر ما طريق خلاف
که خود بودمان از دو سو اختلاف‏


نخست آنکه بودند خود بت‏پرست
دگر از ره ظلم، مغرور و مست‏


نظام عدالت چو شد استوار
وز آن گشت آزادگي برقرار


چه نادان و احمق که پنداشتند
به الغاي حق پرچم افراشتند


تظاهر به اسلام با بد دلي
نمودند از موضع جاهلي‏


ولي ما نخورديم از آن فريب
در اين شيوه هستند خود بي‏نصيب‏


نبخشيم تا قولشان با عمل
شود جفت و بيرون شوند از دغل‏

[صفحه 255]


صفحه 254، 255.








  1. 1.
  2. 2.
  3. 4.