سفارش اقوام
از خويشاوندان چشم مپوشيد شما هر چه باشيد پر زور و زر وگر چند باشيد گردنفراز توارث به جانها حکومتگر است به دل کرده پيوند خون استوار ز احوال خويشان چو جويا شديد به روز بلا خدمت از جان کنند حصاري که باشد شما را پناه همان حصن آغوش خويشان بود نه تنهاست منظور من سيم و زر که منظور من مهرباني بود موثر بود بخشش سيم و زر که غمخواري از دل برد رنج و بيم سفارشگرم هم وصيت گذار هم از دوستيهايشان بهرهور به اقوام خود راست گوييد راز که از راستگو جان و مغز و زبان هم از سيم و زر معتبرتر بود الا اي مسلمان پيروز من به خويشان بپرداز اگر مهتري [صفحه 247] به درويش خويشان بپرداز سخت به دقت بکن بر قبيله نگاه مبادا که رنجي کشد پيرمرد مبادا که نوباوگان يتيم و يا مادري مرده باشد جوان ز گنج تو ديناري ار شد ز دست اگر اندکي ديده باشي زيان چو خوشبختي مردمان را عزيز به يک دست کردي حمايت ز خويش چو کردي حمايت ز خويشان به دست توانا به تيمار ياران خويش زمام عواطف به دست آوري درخت وفا چون نشاني به جان [صفحه 248]
لا يعدلن احدکم عن القرابه
وگر چند باشيد صاحب هنر
شما را بود بر قبيله نياز
به دل الفت همنژادان در است
عواطف بدين گونه شد آشکار
صميمي به ديدار آنها شديد
شما را بسي مشکل آسان کنند
به دشمن ز هر سو ببسته است راه
که آغوششان راحت جان بود
که سازيد خويشان بدان بهرهور
چنين شيوه يار جاني بود
ولي مهربانيست ارزندهتر
خصوصا چو غمديده باشد يتيم
بر اقوام باشيد غمخوار و يار
دلآسوده باشيد گاه خطر
که گويند خود با شما راست باز
بود کارگرتر ز تير و سنان
که والاتر از در و گوهر بود
بياويز در گوش خويش اين سخن
نه بيگانه بر خويش ده سروري
که گردد توانمند و بيداربخت
مبادا عجوزي به لب آرد آه
ز مسکين دلش برکشد آه سرد
به مرگ پدر بوده در رنج و بيم
ز حسرت بود طفل بر سر زنان
بدو دردمندي ز اندوه رست
به درويش سرشار سوديست آن
شمردي به مردم عزيزي تو نيز
هزار است فردا ترا دست بيش
از اين دست هرگز نبيني شکست
بزرگيش هر لحظه گرديد پيش
چو بر خودپرستي شکست آوري
از آن کشت شيرين شوي شادمان
صفحه 247، 248.