تقوا و سراي آخرت
اين جهان همچون سايه نابود شدني و ناپايدار است. سرائيست زيبا و دلکش جهان بود گرچه از هر جهت با صفا در اين خانه بايد به عفت نشست که اين عشق ناباب ناپايدار از اين سقف فيروزهي آبگون درخشيده بس گوهر شبچراغ اگر چند دلجوي و زيبا بود نه مهتاب او ميشود پيرهن از اينجا به ناچار بايد گذر ببينيد اما نبازيد دل سحر گر نرفتي شوي صبح و چاشت گروهي که خوردند اينجا فريب ز خورشيد و از ماه و از سيم و زر گذشتند از تخت شاهنشهي به مهرش گذشتند از عقل و دين به يک روز دل بسته بر اين و آن نهادند بر جاي مال و منال چو برکوفت طبال، طبل سفر [صفحه 235]
«فانها عند ذوي العقول کفي الظل»
وسيع است و از چارسو بيکران
نپايد به کس جاودان اين سرا
به تقوا و آزادگي عهد بست
پشيماني آخر نيارد به بار
که همرنگ آبست و دريا درون
به صد ناز بر سان گلهاي باغ
فقط جايگاه تماشا بود
که يک لحظه پوشيده دارد بدن
که ايمن نماند در او يک نفر
که زيبا و شوخ است و پيمان گسل
که ناچار اين خانه بايد گذاشت
گذشتند حيراندل و بينصيب
گذشتند چون کوفت طبل سفر
گريبان و دامان به حسرت نهي
ولي بيوفا بود اين نازنين
دگر روز برکنده از هر دوان
به گردن گرفتند وزر و وبال
نبردند زين دهر جز خير و شر
صفحه 235.