تقوا و سراي آخرت











تقوا و سراي آخرت



«فانها عند ذوي العقول کفي الظل»

اين جهان همچون سايه نابود شدني و ناپايدار است.


سرائيست زيبا و دلکش جهان
وسيع است و از چارسو بيکران‏


بود گرچه از هر جهت با صفا
نپايد به کس جاودان اين سرا


در اين خانه بايد به عفت نشست
به تقوا و آزادگي عهد بست‏


که اين عشق ناباب ناپايدار
پشيماني آخر نيارد به بار


از اين سقف فيروزه‏ي آبگون
که هم‏رنگ آبست و دريا درون‏


درخشيده بس گوهر شب‏چراغ
به صد ناز بر سان گلهاي باغ‏


اگر چند دلجوي و زيبا بود
فقط جايگاه تماشا بود


نه مهتاب او مي‏شود پيرهن
که يک لحظه پوشيده دارد بدن‏


از اينجا به ناچار بايد گذر
که ايمن نماند در او يک نفر


ببينيد اما نبازيد دل
که زيبا و شوخ است و پيمان گسل‏


سحر گر نرفتي شوي صبح و چاشت
که ناچار اين خانه بايد گذاشت‏


گروهي که خوردند اينجا فريب
گذشتند حيران‏دل و بي‏نصيب‏


ز خورشيد و از ماه و از سيم و زر
گذشتند چون کوفت طبل سفر


گذشتند از تخت شاهنشهي
گريبان و دامان به حسرت نهي‏


به مهرش گذشتند از عقل و دين
ولي بي‏وفا بود اين نازنين‏


به يک روز دل بسته بر اين و آن
دگر روز برکنده از هر دوان‏


نهادند بر جاي مال و منال
به گردن گرفتند وزر و وبال‏


چو برکوفت طبال، طبل سفر
نبردند زين دهر جز خير و شر

[صفحه 235]


صفحه 235.