سختي روزگار گناهكاران پس از مرگ











سختي روزگار گناهکاران پس از مرگ



«قريب ما يطرح الحجاب!»

چه زود که پرده برافتد.


بسي دوست دارم چنان رفتگان
که در گور خفتند بي‏همزبان‏


که گر خاک در ديده انباشتند
ولي پرده از چشم برداشتند


شما نيز اين پرده‏ي رنگ رنگ
چنين برگرفتيد از چشم تنگ‏


نکرديد ديگر به لذت نگاه
به دنيا نبرديد اين‏سان پناه‏


به گاهي که خود ديده بينا کنيد
همي جلوه‏ي حق تماشا کنيد


همي گشته غرق عرق شرمسار
حقيقت چو شد بر شما آشکار


هم اکنون چو دستور باشد خرد
تواند بدان نيکويي ره برد


بدان‏سان که ارواح باريک بين
ببينند گردد شما را يقين‏


شماييد سرگشته از راه راست
از اين رو ندانيد مقصد کجاست‏


چو بستيد با شهوت و آز و کين
پر روح خود را به هم بر چنين‏


ز پرواز افتاد آن نازنين
که هستيد خود با مصيبت قرين‏


شگفت آفريدست يزدان ترا
تو هستي شگفت‏آور اي پر بها!


عجيب است انسان و يزدان چنين
عجيب آفريدش چنين دلنشين‏


وديعه نهاده به سينه درون
همان عزم چونان که بيستون‏


به خدمت بگيري گر آن عزم را
فرامش کني لذت بزم را


برانگيزي آن روح پاکيزه خوي
نديده ببيني تو بي‏گفتگوي‏


تو نشنيده‏ها بشنوي آن زمان
نديده ببيني ز هر دو جهان‏


دگرگوني آيد ترا در نظر
حقايق شود بي‏گمان جلوه‏گر


شود سير تاريخ عبرت فزاي
چنين شيوه گردد ترا رهنماي‏

[صفحه 232]

بشر بايد از خويش آموختن
به ژرفاي هستي نظر دوختن‏


که انسان تواند بدان جا رسيد
که افرشته هرگز چنان جا نديد


پيمبر که داد از خدا رهنمود
بدان جاه و فر آدميزاده بود


رود کاروان پيش در راه راست
که پايان اين راه سوي خداست‏


رود سوي ابهام، چرخ زمان
بدان سو شتابيم با کاروان‏


سبکبار باشيد تا آن زمان
که بينيم ديدار پيشينيان‏


که پيشينيانند در انتظار
همه چشم بر راه و دل بي‏قرار

[صفحه 234]


صفحه 232، 234.