پيمان شکني مروان بن حکم
دست دادن مروان براي بيعت مانند دست دادن يهودي است. «مروان بن حکم» که در پيکار جمل يکي از فرماندهان نيروي بصره بود، پس از شکست «عايشه» بدست سربازان اسير شد، ولي اميرالمومنين (ع) دستور داد که آزادش کنند امام حسن (ع) و امام حسين (ع) از مروان در حضور پدر شفاعت کردند و نيز درخواست نمودند که بيعت مروان تجديد شود ولي اين درخواست پذيرفته نشد: مگر اين همان نيست مروان پست به گاهي که کشتند عثمان به کين به زانو درافتاد در پيش ما بيفشرد خود پنجههايم به دست بدان دست مديون بيعت، دريغ مرا نيست حاجت بر اين دست پست که مشهور باشند در مکر و رنگ هم اکنون اگر دست بر دست من چو آسايشي يافت خود آن کند بلي، دور نوبت بگردد چنان به يک چشم بر هم زدن، سگزبان زمان خلافت به مروان چنان بخيزد ز دامان او چار پور[1]. [صفحه 227] ترحم کند ايزد مهربان که اين چار، يک تن پس از ديگري چو خونخواه عثمان شد اين مرد پست به حالي که پيشينهاي آشکار شما خوب دانيد و اين ناکسان نداند ز تفسير قرآن بجا که يزدان به نطق و بيان علي چو برخيزم از جا به روشنگري خلافت به من بود ز اول سزا رها حق خود کرده بر ديگران نريزد همي خوني از مسلمين چو ديدم، اگر حق بجويم به کين وگر خود به يک سو شوم دل دژم وگرنه پي شهوت خودپرست پي حفظ آرامش شهرها گذشتم که خامش شود کينهها نبندند بر کين دگر ره کمر که کوچکتر از آن بود حب جاه چو دادم رضايت در اين ماجرا چو فردا قيامت شود آشکار برانگيزد از سينهها مهر و کين [صفحه 228]
«انها کف يهوديه»
که با من به بيعت همي داد دست
فروريخت دربار او همچنين
که يابد ز چنگال ملت رها
ولي زود عهد مقدس شکست
به رويم برآهيخت ناگاه تيغ
که دست يهودان سوداگر است
نخواهيم بيعت از اين دست ننگ
بسايد به سوگند در انجمن
به ناچيز پيمان ما بشکند
که مروان خليفه شود ناگهان
به بيني کشد بازگردد چنان
سرآيد که سگ زد به بيني زبان
که گردند چون قوچ جنگي به زور
بر امت از اين قوچها در جهان
بر امت نمايد خليفهگري
بدين شيوه پيمان بيعت شکست
ز تهمت علي را کند برکنار
که دارند خود از اميه نشان
همه هست پيش علي برملا
رهايي دهد مردم از جاهلي
بر اصحاب حيرت گشايم دري
پي حرمت دين نمودم رها
که اسلام از اين ره نبيند زيان
به عثمان سپردم خلافت چنين
درافتند بر يکدگر مسلمين
بجز من دگر کس نبيند ستم
زمام خلافت ندادم ز دست
حق خويش را مفت کردم رها
نگردد دگر جاهليت به پا
نسوزند قرآن در اين رهگذر
به نزد علي (ع) تا بگردد ز راه
خلافت ز من گشت اينسان جدا
ز قرآن بجويند دستور کار
حقيقت شود آشکارا چنين
صفحه 227، 228.