حقوق فرمانروا بر ملت و حقوق ملت بر فرمانروا











حقوق فرمانروا بر ملت و حقوق ملت بر فرمانروا



«لکم علي من الحق مثل الذي لي عليکم»

فرمانروا را بر ملت امتيازي نيست.

در يکي از روزهاي جنگ صفين هنگامي که اميرالمومنين (ع) سپاه خود را به منظور حمله عمومي به صف کرده و با دقت يگانهاي آن را سان ديده بود، اين خطابه را در برابر دويست هزار چشم که از زير کله‏خودهاي آهنين مانند شراره‏هاي آتشين شعله مي‏زد و برق غرور و اميد از آنها مي‏درخشيد، ايراد فرمود:


بود حق، گران واژه‏اي ارجمند
به نزديک اهل خرد دلپسند


که هر چند تلخ است در ابتدا
دلارام و شيرين شود انتها


حق از کائناتست گسترده‏تر
به نزديک آزادگان سر به سر


ولي پيش ناپاک کوته‏نظر
ز سوراخ سوزن بود تنگ‏تر


بود حق در انديشه، آب زلال
ولي سخت ايفا شود لامحال‏


خداوند بخشنده بي‏قرين
چو بنياد کرد آسمان و زمين‏


ميان خود و خلق بر يک قرار
مساوات و حق را نمود استوار


عبادت، اطاعت شد از بندگان
به پاداش بخشيد يزدان جنان‏


سپس بين مخلوق بر اين قرار
بفرمود تا گشت حق استوار


دگر بين افراد با پيشوا
دو حق را نمود است فرمانروا


بدين هر دو حق گر درافتد خلل
به‏پا شد ز بنيان اساس ملل‏


درافتد جهان در بن پرتگاه
شود روز اقوام عالم، سياه‏


رعيت برابر شدستي به شاه
بدين هر دو حق همچو خلق و اله‏


حقوقي است بر گردن پيشوا
ز ملت که بايد نمايد ادا

[صفحه 33]

نخستين که در داد کوشد به جان
ز احوال مظلوم جويد نشان‏


ز ظالم بدان‏سان کشد انتقام
که مظلوم بر حق رسد بالتمام‏


دگر آنکه خود با رعيت، مدام
مساوي بود بر اساس نظام‏


دگر ره حقوقي است از پيشوا
که بايد رعيت نمايد ادا


به اجراي احکام سلطان به جان
بکوشند از هر جهت مردمان‏


پسنديده باشد چو کردار او
سزد خلق، جويند تيمار او


قوانين حق هست چون رهبرش
به جان، خلق گردند فرمانبرش‏


دگر آنکه بر توده‏هاي عوام
نصيحت نمايد خاصان، مدام‏


دگر با جوانان پر جوش و توش
که در سينه دارند دل پر خروش‏


به اندرز سر سوي راه آورند
دل و جان به فرمان شاه آورند


کلامي که برخيزد از پاک جان
ز تيغست برنده‏تر بي‏گمان‏


سخن در دل از تيز نافذتر است
که ارشاد، کار سخت‏گستر است‏


کند بنده گر شکر حق بي‏شمار
نشايد که گويد يکي از هزار


به تقوي شود رهنمون شخص شاه
که پرهيزکاريست حکم اله‏


سپاس خداوند را کرده است
که مردم به حق آشنا کرده است‏


تعجب مداريد از اينکه شاه
ز اندرز ملت بيايد به راه‏


چه بسيار اشخاص کم قدر و جاه
ز انديشه آورده قومي به راه‏


همان حکمرانان گردن‏فراز
نباشند ز اندرز کس بي‏نياز


وگر پيشوا از ره جور و آز
کند دست سوي رعيت دراز


رعيت بدين کرده با پيشوا
به پستي گرايد کند اقتدا


قوي‏پنجگان سوي بيچارگان
بيازند دست ستم بي‏گمان‏


همه کشور از ظلم ويران شود
رعيت ز بيداد بي‏جان شود


در اين حال از هر طرف دشمنان
پي کين و بيداد، بسته ميان‏


ز هر سو به کشور هجوم آورند
حيات چنين کشوري بشگرند


چنين ملک، ويران سراسر شود
به ويرانه بومي برابر شود


همي حکم يزدان رود از ميان
همه نسل فاسد شود بي‏گمان‏


فرومايه بر تخت گيرد قرار
شود ملک ويرانه از نابکار

[صفحه 34]

در اين حال فرمانده‏اي رزمخواه
خروشان و جوشان ز قلب سپاه‏


علي (ع) را ندا داد، کاي دادگر
به خدمت ببستيم يکسر کمر


بخنديد مولا و ز او شاد شد
روانش ز بند غم آزاد شد


چنين داد پاسخ بدان نامور
که بر حکم حق، بسته دارم کمر


به نزديک من، خصلتي در جهان
چنان چاپلوسي ندارد زيان‏


تملق ز مردان برازنده نيست
قبولش ز فرمانده زيبنده نيست‏


شما را زماني بد آموختند
همه ريشه‏ي مردمي سوختند


پذيرفتم اين گفته را از سپاه
چو دانم نداريد زين ره گناه‏


نخواهم ز سرباز، مدح و ثنا
سزاوار باشد ثنا بر خدا


همه بندگانيم بر درگهش
بزرگ اوست، مردان عالم، کهش‏


همه خلق با قدرتش ناتوان
عليم است و بخشنده و مهربان‏

[صفحه 35]


صفحه 33، 34، 35.