نفرين علي پس از ضربت ابنملجم
پيامبر فرمود که شما را نفرين کنم. در آن شب که سپيدهدم جام شهادت نوشيد يک چشم بخواب رفت و سراسيمه بيدار شد و حيرتزده فرمود: مرا خواب کوتاه خوش در ربود بدو شکوه بردم ز دست شما بدو شکوه بردم ز ناراستان که امت بسي کرد بر من جفا چو گفتم شکايت بر آن نيکخو به من رحم کن ايزد دادگر که باشند با راه من آشنا بر اين قوم دون هم کسي برگمار که تا کيفر خويش يابند از آن [صفحه 224]
«قال ادع عليهم»
که چشم دلم، بر پيمبر گشود
شمردم ز ناکاميم جابجا
زدم از کجيها بسي داستان
بسي گفتم از کجروان ماجرا
مرا داد دستور نفرين هم او
مرا آشنا کن به قومي دگر
چو اينان نسازند بر من جفا
که باشد بر اين قوم ناسازگار
بدانسان که کردند بر من چنان
صفحه 224.