پيشگويي از آينده خوارج











پيشگويي از آينده خوارج



«ستلقون بعدي ذلا شاملا و سيفا قاطعا»

به زودي پس از من به ذلت و خواري بسيار برخورده به شمشير برنده مبتلا گرديد.

«خوارج» گروهي از پرهيزکاران عراق بوده‏اند که در موضوع حکمت بين امام (ع) و معاويه دچار اشتباه و انحراف ديني شده و علي (ع) را تکفير کردند زيرا مشروع نمي‏دانستند که «عمرو بن عاص» و «ابوموسي» به اجتهاد خود بر سرنوشت مسلمانان حکم نمايند. اميرالمومنين (ع) به اين گروه در ضمن يک مذاکره طولاني مي‏فرمايد:


مداريد تکفير بر من روا
که من امتحان داده‏ام بارها


فدا کرده‏ام جان و سر بي‏ريا
که تا يابد اسلام از آن اعتلا


بدين دين و ايمان چو کوه استوار
علي (ع) کي ز اسلام شد برکنار؟!


چو از کودکي حب اسلام دين
به خون علي (ع) گشت يکسر عجين‏


مرا نيز با شير مادر به جان
عجين گشته اسلام و باشد چنان‏


پس از نيم قرني که اين‏سان گذشت
اگر عقل و ادراک وارون نگشت‏


نخواهد شدن کيش و آيين ز دست
که چون کوه سرمانده‏ام بي‏شکست‏


مورزيد اصرار بيهوده بيش
که تا گويم اقرار بر کفر خويش‏


پس آنگه به تو بت گشايم دهن
که گيرم سرانگشت بيعت شکن‏


بدين گونه با مردمي سست راي
کنم باز، عهد مودت به پاي‏


چنين گر کنم، رهبري خود سرم
نه ديگر بدين رهبري درخورم‏


نخواهم که بينم شما را دگر
که هستيد در گمرهي خيره‏سر


الهي نبينيد هيچ آشنا
نبينيد از آشنايان وفا

[صفحه 215]

به باغاتتان صرصري هولناک
وزد نخل‏ها را برآرد ز خاک‏


تهيدست و بيچاره دهقان کند
ز هر بد، بتر با شما آن کند


چنان آشکار است آينده‏تان
که مرگست اکنون برازنده‏تان‏


بنوشيد زهر اجل بعد من
به بر کرده ناچار ننگين کفن‏


بنوشيد پس شربت مرگ زود
برآورده از جان آلوده دود


ستمکار چون بر شما سروري
کند خوار گرديد از آن رهبري‏


ز من بازگرديد اي ناکسان
نبينم دگر از شما خود نشان‏


چنين گفت گوينده‏اي آن زمان
«خوارج گذشتند از نهروان»


گرفتند موضع در اين سوي نهر
که تا کوفه گيرند در چنگ قهر


چنين پيشوا داد پاسخ بر آن:
مپندار هرگز شود آن چنان‏


که خود دست تقدير کشتارگاه
بر آنان نبشته است آن سوي راه‏


مهندس چنان خبره و آشنا
نبيند در اين نقشه هرگز خطا


بلي، سرزمين در آن سوي نهر
بود تشنه بر خون اينان به قهر


که گودال‏هايش شود منجلاب
ز خون خوارج چو گردد خضاب‏


به يزدان که ده تن به پيکار در
شود از شما کشته ني بيشتر


وز آنان در آن رزم زورآزماي
نماند جز از ده نفر، کس به پاي‏


بپرسيد ديگر کس از پيشوا
که اين جنگ پايان دهد فتنه را


به فرجام چون آيد اين ماجرا
شود از خوارج تهي اين سرا


بفرمود در پاسخش بوالحسن
که ميدان جنگست دهر کهن‏


خوارج نباشند چندين هزار
که هستند در نهروان استوار


که اين يک عقيده است و در مغزها
نشيند به آهستگي هر کجا


پديد آيد از بين نطفه درون
ز پشت پدر بر رحم رهنمون‏


به هر دوره‏اي موجب انقلاب
بود وز پي آشفتگي بي‏حساب‏


نهالي کزين ريشه آيد برون
نديده بهاران شود سرنگون‏


به جايي رسد کار اين انجمن
که يابند خود کينه راهزن‏


بدين کج روش شيوه در داوري
بگيرند شهرت به يغماگري‏


دگر باره شخصي سخن کرد سر
که بنديم بر جنگ اينان کمر

[صفحه 216]

چنين داد پاسخ بدو پيشوا
که پيکار اينان نباشد سزا


پس از مرگ من کرده اينان رها
نگوييد هرگز از اين ماجرا


نه با اين چنين دوستي مي‏سزد
نه کوبيد بر سينه‏شان دست رد


نبايد کزين قوم يک تن کشيد
که ايمان بدين قوم بخشد اميد


وگر چند ايمانشان باطلست
ولي مرد مومن صميمي دلست‏


خوارج مرا خوانده ملحد به دين
ولي کرده بر باطل خود يقين‏


بدين ويژگي من به تحقير در
نبندم بدين قوم نادان نظر


ولي خود معاويه داند که من
از او برتر هستم به هر انجمن‏


منافق صفت مي‏کند داوري
دهد خويشتن را به من برتري‏


فريبد همه خلق را با دروغ
کزين ره بگيرد چراغش فروغ‏


بلي، مردم شام دانسته راه
بگيرند يکسر ره اشتباه‏


به سرکوبي اين دسته لايق‏ترند
که حق را بدانستگي بشگرند


همي حق طلب کرده در نهروان
ولي خود ز بيراهه آن مردمان‏


ولي شاميان جمله بر باطلند
که دانسته با راه حق دشمنند


دگر باره يک پا برهنه عرب
چنين گفت با رهبر حق‏طلب‏


که اي شاه دين رهبر مومنان
بپرهيز از حيله دشمنان‏


بفرمود بر پيکرم استوار
زره کرده تقدير در روزگار


که از آن گزنده نسازد گذر
نباشد به من تيغ کين کارگر


وز ايدر چو آمد زمانم فراز
ز ره افتد از دوش گردن فراز


در آنجاست کان تير کين بي‏گمان
چو گردد رها مي‏رسد بر نشان‏


به خاک اندر آيد تن بي‏شکست
چو ديده ببايد ز ديدار بست‏

[صفحه 217]


صفحه 215، 216، 217.