دستور استفاده از آب فرات
مصلحت در اين ديدم که از اين آب (فرات) عبور کنم. در آن دم که گلرنگ گردد سپهر کشد موج ظلمت به غرقاب شب بديع است اين نقش و آن دم زبان به روشندلاني که همسان زر در آن پرده نيلي آسمان چو آن نقرهگون گل که اندر چمن در آن اوج عزت که سوسو زنند بر آن جمله هستم به دل همزمان ترا ميپرستم که نعمت، گران ترا ميستايم که بخشي عطا تو اي کوفه اي بر من آخر وطن چو چرم «عکايي» ز هر سو چنان بدين کوچکي پهن گردي چنان ببيني تو بر سينه بردبار شوي از زمين لرزهها بيقرار تو آن مرز پاکي که محو از جهان ستمگر در اين شهر فرمانروا به لشگر چنين گفتهام بيدرنگ بگيرند در دست يک سر فرات [صفحه 209] ببخشا بر آن خشکسالان چنان که ارتش بدني امر باشد معين [صفحه 210]
«رايت ان اقطع هذه النطفه»
شفق خون کند راه پر نور مهر
در آن دم ثناي تو دارم به لب
به نام تو گردد همي در دهان
در آن پهنه گردند خوش جلوهگر
دمي گشته پيدا و گاهي نهان
ز ديباي سبزه کند پيرهن
ترا بار الها ستايشگرند
به حمد تو اي ايزد مهربان
رساني، گذاري تو منت بر آن
نبرده کسي بر درت التجا
ترا بنگرم در جهان کهن
کشانند هر دم تو را بيگمان
که مشهور گردي تو اندر جهان
بسي محنت و جور از روزگار
بلرزد ترا پايه استوار
نگردي تو هرگز ز جور زمان
نگردد که خود زود افتد ز پا
بگيرند اطراف ساحل به چنگ
چو اين نهر بخشد بدين جا حيات
که بهره نگيرند خود دشمنان
بتاييد گردان ايران زمين
صفحه 209، 210.