نداشتن چاره مگر در جنگ
يا نبرد بايد کرد يا از فرمان خدا سر برتافت. در آغاز خلافت علي (ع) و زمزمه مخالفت معاويه «جرير بن عبدالله بجلي» سردار معروف عراق ماموريت يافت که با اهل شام از سوي اميرالمومنين (ع) به گفتگو پردازد، تا آنجا که ممکن است از پيشامدهاي ناگوار داخلي جلوگيري کند. جرير در دمشق اقامت گزيد و معاويه پاسخ وي را به امروز و فردا ميانداخت تا بتواند در طول اين مدت طولاني خود را بسيج و تجهيز کند. اين سخنان را علي (ع) دربارهي جرير ايراد کرده است: طلب کرده از من سپاهي دلير سوي شام تازيم، عازم به راه سوي شام تازيم، عازم به راه نشد چند روزي بر اين بيشتر از اين رو روا نيست اکنون شتاب فرستادم از آشتي چون پيام نديده «معاويه» را تا «جرير» ز مردانگي دور باشد چنين پي آشتي تيغ، کين را دراز اگر حمله برديم بر مرز شام شود کشور شام آسيمه سر شود آتش خانگي شعلهور [صفحه 203] چو داديم مهلت بدان مردمان چو در کار ما نيست نيرنگ و رنگ که پيمان شکستن بسي نارواست نه همفکر ما گردد آن تيرهدل چو باشد به کار رسالت «جرير» ولي باز هم نيست بيمي از او چو جوئيم هر جا رضاي خدا ولي نيست منعي ز آمادگي به ناچار بايد يکي از اين دو کار بدان ريزهخواران خوان ستم توجه نداريم چون از ريا به نيزه زده جامهي چاک چاک به منظور آشوب، خونين لوا ندانسته باشند اينان مگر به مويي سپيد و به رويي سياه به مردم روا داشت بس ناروا خليفه پس از آنکه معزول شد [صفحه 204]
«فلم ارلي فيه الا القتال او الکفر»
که ديگر مکش انتظار «جرير»
خروشان و توفنده، سيل سپاه
خروشان و توفنده، سيل سپاه
که قاصد سوي شام شد رهسپر
نشستيم در انتظار جواب
نبايد شود حمله بر مرز شام
اگر دست يازيم بر تيغ و تير
که از صلح گوييم و جوييم کين
نماييم و خود نيزه در اهتزاز
در گفتگو بسته گردد تمام
به تجهيز بندند يک سر کمر
دگر مهرباني ندارد ثمر
بمانيم تا بر سر آيد زمان
نسازيم شرمنده، وجدان به ننگ
اگر چه معاويه بر ضد ماست
کند دوزخ جنگ را مشتعل
به تجهيز روي آورد ناگزير
چو پيروزي از ماست بيگفتگو
به پيروزي ما شود رهنما
که اينست خود راه آزادگي
گذشتن ز حق وان دگر کارزار
که اشک ريا ريخته دم به دم
به باطل نمودند ماتم به پا
ز عثمان که خود کرده او را هلاک
برافراشتندي چنين برملا
که او بد ستمکارهاي خيرهسر
به بدعت همي داشت دين را تباه
برآشفت دلها ز زهر جفا
ستمکار بدبخت مقتول شد
صفحه 203، 204.